1 بمیر ای حکیم از چنین زندگانی ازین زندگانی چو مردی بمانی
2 ازین زندگی زندگانی نخیزد که گر گست و ناید ز گرگان شبانی
3 درین زندگی سیر مردان نیاید ور آید بود سیر سیرالسوانی
4 برین خاکدان پر از گرگ تا کی کنی چون سگان رایگان پاسبانی
1 ای کس به سزا وصف تو ناکرده بیانی حیران شده از ذات لطیف تو جهانی
2 ذاتت نه مکان گیر ولیکن ز تصرف خالی نه ز آیات تو یک لحظه مکانی
3 بردیده نهان ذات تو از کشف ولیکن پوشیده نه بر علم قدیم تو نهانی
4 از شوق تو در دیدهٔ جویان تو ناری در عدل تو در سینهٔ اعدات دخانی
1 دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
2 جهانی کاندرو هر دل که یابی پادشا یابی جهانی کاندرو هر جان که بینی شادمان بینی
3 درو گر جامهای دوزی ز فضلش آستین یابی درو گر خانهای سازی ز عدلش آستان بینی
4 نه بر اوج هوا او را عقابی دل شکر یابی نه اندر قعر بحر او را نهنگی جان ستان بینی
1 نه از اینجا نه از آنجا دل من برد مهی زین گهر خنده نگاری و شکر بوسه شهی
2 زین جهانساز ظریفی و جهانسوز بتی زین جگر خوار شگرفی و دلاویز مهی
3 مه که باشد که همی هر شب و هر روز کند آفتابش رهی و کوکب سیاره خهی
4 دید رضوان به خرابیش ز یک روز چو گنج به عجب گفت همی کینت نکو جایگهی
1 ای بنده به درگاه من آنگاه بر آیی کز جان قدمی سازی و در راه درآیی
2 ای خواست جدا گردی چونان که درین ره هم خواست نداند که تو خواهندهٔ مایی
3 ای سینه قدم ساخته جان نیز برافشان بر مژدهٔ این نکته که گفتم تو مرایی
4 با قرب من آنگاه قرین گردی کز دل از جاه فرود آیی و در چاه درآیی
1 از خانه برون رفتم من دوش به نادانی تو قصهٔ من بشنو تا چون به عجب مانی
2 از کوه فرود آمد زین پیری نورانی پیداش مسلمانی در عرصهٔ بلسانی
3 چون دید مرا گفت او داری سر مهمانی گفتم که بلی دارم بی سستی و کسلانی
4 گفتا که هلاهین رو گر بر سر پیمانی دانم که مرا زین پس نومید نگردانی
1 شگفت آید مرا بر دل ازین زندان سلطانی که در زندان سلطانی منم سلطان زندانی
2 غریب از جاه طورانی ز نافرمانی لشکر به دست دشمنان درمانده اندر چاه ظلمانی
3 سپاه بیکران داری ولیکن بی وفا جمله همه در عشوه مغرورند از غمری و نادانی
4 ز بدرویی و خودرایی همه یکبارگی رفته ز گلشنهای روحانی به گلخنهای جسمانی
1 بیا تا اهل معنی را درین عالم به غم بینی بیا تا لطف ربانی و احسان و کرم بینی
2 بیا تا سوز مشتاقان و راه بیدلان بینی ز اوتادان و ابدالان علم اندر علم بینی
3 همه صحرای روحانی پر از مردان حق بینی ز صوت و ذوق داوودی همه جانها خرم بینی
4 ازین زندان سلطانی دل و جان را دژم یابی ز شادی جان هر مومن چو بستان ارم بینی
1 تا کی این لاف در سخن رانی تا کی این بیهده ثنا خوانی
2 گه برین بی هنر هنر ورزی گه بر آن بی گهر درافشانی
3 با چنین مهتران بی معنی از سبکساری و گرانجانی
4 همه ساسی نهاد و مفلس طبع باز در سر فضول ساسانی
1 چرا چو روز بهار ای نگار خرگاهی بر این غریب نه بر یک نهاد و یک راهی
2 گهی به لطف چو عیسا مرا کنی فلکی گهی به قهر چو یوسف کنی مرا چاهی
3 گهی به بوسه امیرم کنی به راهبری گهی به غمزه اسیرم کنی به گمراهی
4 گه از مسافت با روغنی کنی آبی گه از لطافت با کهربا کنی کاهی