آثار سنایی غزنوی

صفحه 19 از 22
22 اثر از قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی

1 دلی از خلق عالم بی‌غمی کو برون از عالم دل عالمی کو

2 درین عالم دم و غم جفت باید مرا غم هست باری همدمی کو

3 نگویی تا که درد عاشقی را بجز مرگ از دواها مرهمی کو

4 به عشق اندر ز بیم هجر بنمای که از خلق عالم خرمی کو

1 ای ز عشق دین سوی بیت‌الحرام آورده رای کرده در دل رنجهای تن گداز جانگزای

2 تن سپر کرده به پیش تیغهای جان سپر سر فدا کرده به پیش نیزه‌های سرگرای

3 گه تمامی داده مایهٔ آب دستت را فلک گه غلامی کرده سایهٔ خاکپایت را همای

4 از تو بی‌دل دوستانت همچو قفچاقان ز خان وز تو پر دل همرهانت همچو چندالان زرای

1 ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری

2 آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری

3 زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی مر ترا از راستی تو مشتری شد مشتری

4 بینمت منظوم و موزون و مقفا زان ترا دستیار خویش دارد زهره در خنیاگری

1 آمد هلال دلها ناگه پدید ناگه هان ای هلال خوبان «ربی و ربک الله»

2 زین بوالعجب هلالی گر هیچ بدر گردد نی آسمان گذارد نی آفتاب و نی مه

3 در روی او بخندید از بهر حال کو خود بر آفتاب خندد وقت وداع هر مه

4 ماهی که رهنمایست از دور رهروان را چون روی او ببیند از شرم گم کند ره

1 ای دل غافل مباش خفته درین مرحله طبل قیامت زدند خیز که شد غافله

2 روز جوانی گذشت موی سیه شد سپید پیک اجل در رسید ساخته کن راحله

3 آنکه ترا زاد مرد و آنکه ز تو زاد رفت نیست ازین جز خیال نیست از آن جز خله

4 خیزو درین گورها در نگر و پند گیر ریخته بین زیر خاک ساعد و ساق و کله

1 گرد رخت صف زده لشکر دیو و پری ملک سلیمان تراست گم مکن انگشتری

2 پردهٔ خوبی بساز امشب و بیرون خرام زهرهٔ زهره بسوز زان رخ چون مشتری

3 از پی موی تو شد بر سر کوی خرد دیدهٔ اسلامیان سجده‌گه کافری

4 کفر ممکن شدی در سر زلفین تو گر بنکردی لبت دعوی پیغمبری

1 ای برده عقل ما اجل ناگهان تو وی در نقاب غیب نهان گشته جان تو

2 ای شاخ نو شکفته ناگه ز چشم بد تابوت شوم روی شده بوستان تو

3 محروم گشته از گهر عقل جان تو معزول مانده از سخن خوش زبان تو

4 جان تو پاسبان بقای تو بوده باز با دزد عمر گشته قرین پاسبان تو

1 ایا مانده بی‌موجب هر مرادی همه ساله در محنت اجتهادی

2 نه در حق خود مر ترا انزعاجی نه در حق حق مر ترا انقیادی

3 چو دیوانگان دایم اندر به فکری چه گویی ترا چون برآید مرادی

4 ز حرص دو روزه مقام مجازی به هر گوشه‌ای کرده ذات العمادی

1 ای دل ار خواهی که یابی رستگاری آن سری چون نسازی فقر را نعل از کلاه سروری

2 جانت اندر راه معنی یک قدم ننهد به صدق تا نسازی راه را از دزد باطن رهبری

3 هر زیادت کان ندارد بر رخان توقیع شرع آن زیادت در جهان عدل بینی کمتری

4 مرد زی در راه دین با رنگ رعنایی مساز سعتری از ننگ هر نامرد گردد سعتری

1 ای سنایی عاشقی را درد باید درد کو بار حکم نیکوان را مرد باید مرد کو

2 پیش نوک ناوک دلدوز جانان روز حکم طرقوا گویان جان را بانگ بردا برد کو

3 در همه معدن ز تف عشق چون یاقوت و زر بی‌امید و بیم اشک لعل و روی زرد کو

4 نقشبند عقل و جان را در نگارستان عشق زان می صاف ابد عمر ازل پرورد کو

آثار سنایی غزنوی

22 اثر از قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی