1 ای زبدهٔ راز آسمانی وی حلهٔ عقل پر معانی
2 ای در دو جهان ز تو رسیده آوازهٔ کوس «لن ترانی»
3 ای یوسف عصر همچو یوسف افتاده به دست کاروانی
4 لعل تو به غمزه کفر و دین را پرداخته مخزن امانی
1 تا معتکف راه خرابات نگردی شایستهٔ ارباب کرامات نگردی
2 از بند علایق نشود نفس تو آزاد تا بندهٔ رندان خرابات نگردی
3 در راه حقیقت نشوی قبلهٔ احرار تا قدوهٔ اصحاب لباسات نگردی
4 تا خدمت رندان نگزینی به دل و جان شایستهٔ سکان سماوات نگردی
1 اگر در کوی قلاشی مرا یکبار بارستی مرا بر دل درین عالم همه دشخوار خوارستی
2 ار این ناسازگار ایام با من سازگارستی سرو کارم همیشه با می و ورد و قمارستی
3 اگر نه محنت این نامساعد روزگارستی مرا با زهد و قرایی و مستوری چکارستی
4 اگر در پارسایی خود مرا او را دوستارستی سنایی را به ماه نو نسیم نوبهارستی
1 باز این چه عیاری را شب پوش نهادستی آشوب دل ما را بر جوش نهادستی
2 باز آن چه شگرفی را بر شعلهٔ کافوری صد کژدم مشکین را بر جوش نهادستی
3 در حجرهٔ مهجوران چون کلبهٔ زنبوران هم نیش کشیدستی هم نوش نهادستی
4 در غارت بی باران چون عادت عیاران هم چشم گشادستی هم گوش نهادستی
1 صنما آن خط مشکین که فراز آوردی بر گل از غلیه گوی که طراز آوردی
2 گرچه خوبست به گرد رخ تو زلف دراز خط بسی خوبتر از زلف دراز آوردی
3 گر نیازست رهی را به خط خوب تو باز تو رهی را به خط خویش نیاز آوردی
4 قبلهای ساختی از غالیه بر سیم سپید تا بدان قبله بتان را به نماز آوردی
1 ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی مانندهٔ یعقوب شد از درد جدایی
2 تا چند به سوی دل عشاق چو خورشید هر روز به رنگ دگر از پرده برآیی
3 گاهی رخ تو سجده برد مشتی دون را گه باز کند زلف تو دعوی خدایی
4 با خوی تو در کوی تو از دیده روانیست کس را بگذشتن ز سر حد گدایی
1 برخی رویتان من ای رویتان چو ماهی وی جان بیدلان را در زلفتان پناهی
2 با رویتان تنی را باطل نگشت حقی با زلفتان دلی را مشکل نماند راهی
3 جز رویتان که سازد جانهای عاشقان را از ما سجدهگاهی وز مشک تکیهگاهی
4 جز زلفتان که دارد چون شهد و شمع محفل از نیش جنگجویی وز نوش عذرخواهی
1 ای پیشهٔ تو جفانمایی در بند چه چیزی و کجایی
2 باری یک شب خیال بفرست گر ز آنکه تو خود همی نیایی
3 در باختن قمار با دوست دست اولین مکن دغایی
4 بیگانگی ای نگار بگذار چون با تو فتادم آشنایی
1 ای آنکه به دو لب سبب آب حیاتی جانرا به دو شکر ز غم هجر نباتی
2 آرایش دینی تو و آسایش جانی انس دل و نور بصر و عین حیاتی
3 از خوبی خود غیرت خوبان جهانی وز حسن و ملاحت صنم حور صفاتی
4 از لطف در الفاظ بشر تحفهٔ وحیی وز حسن در انفاس ملک وصف صلاتی
1 آخر شرمی بدار چند ازین بدخویی چون تو من و من توام چند منی و تویی
2 گلشن گلخن شود چون به ستیزه کنند در یک خانه دو تن دعوی کدبانویی
3 نایب عیسی شدی قبله یکی کن چنو بر دل ترسا نگار رقم دویی و تویی
4 صدر زمانه تویی پس چو زمانه چرا گه همه دردی کنی گاه همه دارویی