1 جهانا میجهانی رخش کین تا کی در این پیدا عجب بیدادها بینم در این ببدا ز تو پیدا
2 کنی تا کی به یک کاسه دهی تا کی به یک کیسه عسل با زهر حنظل باطبر زد خار با خرما
3 خرا شد صورت دل چند از دستت بهر محفل غریب و بومی و مجنون و عاقل بنده و مولا
4 بپا شد تا کی از جودت به دامان اشک از دیده زن و مرد و بزرگ و کوچک و فرزانه و شیدا
1 در زمان دولت فرمانروای کشور جم شه مظفر خسرو فرخنده ظل الله اعظم
2 جامع علم و عمل مجموعه توفیق و تقوی حافظ دین حامی شرع رسولالله خاتم
3 آیت الله مقتدای خلق عبدالله که یزدان کرده حافظ بیضه اسلام را بروی مسلم
4 جامع المعقول والمنقول کز درک معارف ساخت از هر باب کشف معضلات ماتقدم
1 آه که صد پاره جگر شد حسن دارد ز زن داد از بیداد زن
2 زهر معاویه کافر ز سر کرد جهان را همه بیت الحزن
3 شیر خدا پادشه لو کشف جانب یثرب بشتاب از نجف
4 آمده با فوج ملک صف به صف ورد زبان کرده همه با اسف
1 چون جناب قدوه الامجاد فخرالذاکرین شد به باغ خلد نزد آل یاسین همنشین
2 کلک (صامت) بهر تاریخ وفات او نوشت کرد حق یک سر به جنت جای زینالعابدین
1 به گوش خلق ز بس شد ز باد غفلت پر نهیب مرگ بود چون نوای زنگ شتر
2 چنان نجاست طول عمر سرایت کرد که قلب شسته نگردد ز آب جاری و کر
3 هر آنچه آیت تنبیه حق کند ظاهر بود حکایت گاو و خر و جو و آخر
4 رست چون «کذبت قوم لوط بالنذر» است مشاهدات پیا پی و بینات زیر
1 سپهر بیوفا تا تیر عدوان در کمان دارد تن آزادگان را جای پیکان در نشان دارد
2 ز بس با اهل فضل و مردم دانا بود دشمن یکایک را به کف تیغ اجل اندر کمان دارد
3 به اهل بیت عصمت بس که میل دشمنی دارد بهر کس خادم آن آستان شد سرگردان دارد
4 از آنجایی که سازد ناگهان چون غنچه خاموشش چون سوسن هر که در گلزار هستی ده زبان دارد
1 هر که قدم زد چو غلامحسین در ره تحصیل مقام حسین
2 مست ز جان کرد گذر مردوار از اثر نشئه جام حسین
3 رفت سوی کرببلا از وطن بهر زیارت به سلام حسین
4 گفت چو موسی ارنی تا شنفت مژده رویت ز کلام حسین
1 داد کز بیداد کردون وز جفای آسمان نیست یک دم خاطری آسوده از کید جهان
2 راحت دنیا غم است و عشرت او ماتم است شادیش در پی عزا باشد بهارش را خزان
3 سال و مه دارد خیال کشتن خرد و بزرگ روز و شب باشد به فکر صدمه پیر و جوان
4 چون محمد ذاکر مظلوم دشت کربلا دید دنیا را سراسر دار اندوه و فغان
1 فرداست که از رحمت حق عاصی رانده خود را بطرب خانه فردوس رسانده
2 و آن کس که به شبها ز ریا نافله خوانده بیچاره کلاهش به پس معرکه مانده
1 مرد گر در پیش زن ببرتبه شد عارش کم است پیش پا افتد هر آن سنگی که مقدارش کمست
2 رفته رفته زن شود بر پشت آن شوهر سوار ریش او را گیرد و گوید که سربارش کم است