1 دوش با پیک خیالت گفتگویی داشتیم تا سحر مانند مستان های و هیی داشتیم
2 از سر بیمغز ما کیفیتی حاصل نشد جز که بار دوش خود حالی سبوئی داشتیم
3 مرحبا ای عشق صلح انگیز کز تاثیر تو یار شد با ما به عالم گر عدوئی داشتیم
4 گر نشد از شرم کاری پیشرفت ما نشد ورنه نزد دلبر خود آبرویی داشتیم
1 ترک دین و دل نمودم ترک جان هم میکنم غیر عشقت هر چه باشد ترک آن هم میکنم
2 گر تو صیاد منی آزردگی در دام نیست در قفس سیر و صفای گلستان هم میکنم
3 همچنان کز دل زدودم ز نک مهر غیر را بعد از این نام تراورد زبان هم میکنم
4 این که دور افتادم از کویت بود جرم رقیب گه گهی بر سستی طالع گمان هم میکنم
1 هر زمان بویی از آن جعد سمنسا میرسد تازه جانی بر روان مرده ما میرسد
2 شکوه از جور تو کردن دلپسند عقل نیست خیر محض است آنچه از مولی به مولی میرسد
3 در بر نادان جفا باشد ولی عین وفاست آنچه بر مجنون صحرایی ز لیلی میرسد
4 اوفتاد آوازهام در عشقت از عالم بلی سیل خاموش نماید چون به دریا میرسد
1 به غیر جلوه رویت مرا بهاری نیست دگر مرا به خزان و بهار کاری نیست
2 فدای بازوی صید افکنت که در آفاق نگشته زخمی تیر غمت شکاری نیست
3 کشیدم از همه کاری به غیر عشقت دست چو دیدم آنکه به از عشق هیچ کاری نیست
4 به اختیار کند هر که میکند کاری به جز مرا که در این کار اختیاری نیست
1 سر دار محبت سر فرازی برنمیدارد اناالحق گفتن منصور بازی برنمیدارد
2 زمین از خاکساریها ز سر تا پا تواضع شد سر میدان الفت ترکتازی برنمیدارد
3 کمال عرض حاجت خواهد و چشم امید این در زمین عشق تخم بینیازی برنمیدارد
4 غرور و غمزه و ناز و تغافل گشت چون غالب رعیت پروری عاشق نوازی برنمیدارد
1 از پس عمری که بگشود آن جفا جو دیده را روی ما بیدار کرد آن فتنه خوابیده را
2 نرم کن یا رب دلش را کز جدایی بگذارد جز دعا نتوان نمودن دلبر رنجیده را
3 شیوه بلبل بود فریاد از روز نخست شیون آموزی چه حاجت شخص ما تمدیده را
4 خونخور و خاموش همچون غنچه سر بسته باش همچون گل منما به کس این نامه پیچیده را
1 ز خوب و زشت جهان یار ما به ما کافی است اگر وفا نکن با کسی جفا کافی است
2 به بینشانیم ای روزگار خنده مکن که بهر سرزنشت نامی از هما کافی است
3 مرا به دام تعلق فزون زبون منمای که خشت زیر سر و خاک زیر پا کافی است
4 گذشتم از سر و سامان کدخدایی دهر که کد به کار نیاید همان خدا کافی است
1 بس که در باغ رخت محو تماشا ماندیم بیخبر از همه نیک و بد دنیا ماندیم
2 شد تهی دایره عشق تو از بوالهوسان ما چو پرگار بجا بر سر یک پا ماندیم
3 بیم غرقاب نداریم که مانند حباب از سبکباری خود بر سر دریا ماندیم
4 بوی خیری نشنیدیم از این همسفران ز آن برندان وطنی که و تنه ماندیم
1 چنان به سوخت شرار غم تو جان مرا که باد می نبرد مشت استخوان مرا
2 تنم ز ضعف چنان شد که کهر با یک دم چون کاه جذب کند جسم ناتوان مرا
3 حدیث مهر و وفای تو کم نخواهم کرد چون شمع گر ببری هر نفس زبان مرا
4 در این چمن منم ای مرغ کز سیه روزی نخست برق فنا سوخت آشیان مرا
1 نمیدانم شب هجر تو را باشد سحر یا نه دل گمگشتهام آخر وطین بیند دگر یا نه
2 ز جوی دیده دادم آب شمشاد قد سروت که تا یک روز از رفتار او بینتم ثمر یا نه
3 نه اشک است و نه خون جانان کو بر دیدهام بنگر ببین از هجر رویت دل برون آورده سر یا نه
4 گر از کویت گی آید ببوسم دست و پایش را ببینم از برای قتل من آردخبر یا نه