آتش عشق کنون سوخت دیگر پیکر از صامت بروجردی غزل 1
1. آتش عشق کنون سوخت دیگر پیکر ما
بعد از این تا چه کند باد به خاکستر ما
1. آتش عشق کنون سوخت دیگر پیکر ما
بعد از این تا چه کند باد به خاکستر ما
1. چنان به سوخت شرار غم تو جان مرا
که باد می نبرد مشت استخوان مرا
1. تا به خاک قدمت روی نیاز است مرا
کعبه کوی تو خلوتگه راز است مرا
1. بلندآوازه بلبل در گلستان کرد دستان را
که در جای بلند آنجا نباید داد بستان را
1. باز آراسته بینم صف مژگان تو را
عزم غوغا بود آن نرگس فتان تو را
1. از پس عمری که بگشود آن جفا جو دیده را
روی ما بیدار کرد آن فتنه خوابیده را
1. آشنا منما به گیسوی پریشانه شانه را
آگه از سر دل خلقی مکن بیگانه را
1. گرفته نور ز داغ جگر نظاره ما
که آفتاب برد حسرت ستاره ما
1. تلخی صبر است بس بر طبع شکر ریز ما
شور شیرنی نمیخواهد به سر پروز ما
1. همین بود سبب دیر آشنایی ما
که زود گل نکند آتش جدایی ما
1. کنون کافتاد دور حسین با این زلف و چوگانها
سر ما و به راه عشق بودن گوی میدانها
1. ای خوش آن روز که دل به هر غمت جایی داشت
سر سودازده با مهر تو سودایی است