1 سحرگاه ازل کز پرده عرض قضا میداد نور و سایه را عرض
2 قدر بنوشت بر اطراف چترش که السلطان ضل الله فی الارض
3 خرد گرد فلک چندانکه گردید کسی بالاتر از چترش نمیدید
4 فلک را گفت بردی ای کمان قد چو ابروی بتان پیشانی از حد
1 داور دنیا، معز الدین حق، سلطان اویس آفتاب عدل پرور سایه پروردگار
2 آن شهنشاهی که رای او اگر خواهد، دهد چون اقالیم زمین اقلیم گردون را قرار
3 بنامیزد چو آفریدون و هوشنگ ز سر تا پا همه هوشست و فرهنگ
4 طراز طرز شاهی میطرازد سر دیهیم و افسر میفزاند
1 در آن شب در سرای ام هانی روان شد سوی قصر لا مکانی
2 براق برق سیر آورد جبریل که جوزا را غبارش کرد تکحیل
3 نشست احمد بر آن برق قمر سم چو جرم شمس بر چرخ چهارم
4 براق اندر هوا شد چون شهابی نبی بر پشت او چون آفتابی
1 چو روی خود بهشتی دید در خواب روان هر سوی چو کوثر چشمه آب
2 کنار جوی ریحان بر دمیده میان باغ طوبی سر کشیده
3 فراز شاخ مرغان خوش آواز همی کردند با هم سر دل باز
4 ز شبنم تاج گل چون تاج پرویز بر آن آویزه نور دلاویز
1 به نام آنکه این دریای دایر ز عین عقل اول کرد ظاهر
2 عیان شد عین عقل از قاف قدرت سه جوی آورد اندر باغ فطرت
3 درخت نور چشم جان برافراخت همای عشق بر سر آشیان ساخت
4 دهد بر جویبار چشم احباب ز عین عشق بیخ حسن را آب
1 شاهی که به نعلین رخ مه آراست گشت از قدمش پشت کج گردون راست
2 بر حسن مه چارده انگشت نهاد مه را بشکست وز آن شب انگشت نماست
1 گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی گفتم مثال رویت گفتا در آب بینی
2 گفتم به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟ گفتا که خویشتن را در پیچ و تاب بینی
3 گفتم که روی و مویت بنمای تا ببینم گفتا که در دل شب چون آفتاب بینی
4 خروشش چون پرستاران شنیدند یکایک سر به سر پیشش دویدند
1 غباری کز ره معشوقه آید به چشم عاشقان عنبر نماید
2 من افتاده آن خاک دیارم که گرد از دل غبارش میزداید
3 چو من خواهم که گل چینم ز باغش گرم خاری رود در دست، شاید
4 به مژگان از برای دیده این خار برون آرم گر از دستم برآید
1 در آخر غنچه این راز بشکفت حدیث خواب یک یک با پدر گفت
2 پدر گفت: «این پسر شوریده حالست حدیثش یکسر از خواب و خیالست
3 همی ترسم که او دیوانه گردد به یکبار از خرد بیگانه گردد»
4 به مادر گفت: «تیمار پسر کن علاج جان بیمار پسر کن»
1 مطول قصهای دارم که گر خواهم بیان کردن به صد طومار و صد دفتر نشاید شرح آن کردن
2 به معنی صورتی امشب نمودی روی و این صورت نمییارم عیان گفتن نمیشاید نهان کردن
3 من این صورت کجا گویم من این معنی کرا گویم؟ کز اینها نیست این صورت که پیدا میتوان کردن
4 دل من رفت و من دست از غم دل میزنم بر سر چرا تن میزنم؟ باید مرا تدبیر جان کردن