12 اثر از جمشید و خورشید سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر جمشید و خورشید سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
خانه / آثار سلمان ساوجی / جمشید و خورشید سلمان ساوجی

جمشید و خورشید سلمان ساوجی

1 سحرگاه ازل کز پرده عرض قضا می‌داد نور و سایه را عرض

2 قدر بنوشت بر اطراف چترش که السلطان ضل الله فی الارض

3 خرد گرد فلک چندانکه گردید کسی بالاتر از چترش نمی‌دید

4 فلک را گفت بردی ای کمان قد چو ابروی بتان پیشانی از حد

1 داور دنیا، معز الدین حق، سلطان اویس آفتاب عدل پرور سایه پروردگار

2 آن شهنشاهی که رای او اگر خواهد، دهد چون اقالیم زمین اقلیم گردون را قرار

3 بنامیزد چو آفریدون و هوشنگ ز سر تا پا همه هوشست و فرهنگ

4 طراز طرز شاهی می‌طرازد سر دیهیم و افسر می‌فزاند

1 در آن شب در سرای ام هانی روان شد سوی قصر لا مکانی

2 براق برق سیر آورد جبریل که جوزا را غبارش کرد تکحیل

3 نشست احمد بر آن برق قمر سم چو جرم شمس بر چرخ چهارم

4 براق اندر هوا شد چون شهابی نبی بر پشت او چون آفتابی

1 چو روی خود بهشتی دید در خواب روان هر سوی چو کوثر چشمه آب

2 کنار جوی ریحان بر دمیده میان باغ طوبی سر کشیده

3 فراز شاخ مرغان خوش آواز همی کردند با هم سر دل باز

4 ز شبنم تاج گل چون تاج پرویز بر آن آویزه نور دلاویز

1 به نام آنکه این دریای دایر ز عین عقل اول کرد ظاهر

2 عیان شد عین عقل از قاف قدرت سه جوی آورد اندر باغ فطرت

3 درخت نور چشم جان برافراخت همای عشق بر سر آشیان ساخت

4 دهد بر جویبار چشم احباب ز عین عشق بیخ حسن را آب

1 شاهی که به نعلین رخ مه آراست گشت از قدمش پشت کج گردون راست

2 بر حسن مه چارده انگشت نهاد مه را بشکست وز آن شب انگشت نماست

1 گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی گفتم مثال رویت گفتا در آب بینی

2 گفتم به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟ گفتا که خویشتن را در پیچ و تاب بینی

3 گفتم که روی و مویت بنمای تا ببینم گفتا که در دل شب چون آفتاب بینی

4 خروشش چون پرستاران شنیدند یکایک سر به سر پیشش دویدند

1 غباری کز ره معشوقه آید به چشم عاشقان عنبر نماید

2 من افتاده آن خاک دیارم که گرد از دل غبارش می‌زداید

3 چو من خواهم که گل چینم ز باغش گرم خاری رود در دست، شاید

4 به مژگان از برای دیده این خار برون آرم گر از دستم برآید

1 در آخر غنچه این راز بشکفت حدیث خواب یک یک با پدر گفت

2 پدر گفت: «این پسر شوریده حالست حدیثش یکسر از خواب و خیالست

3 همی ترسم که او دیوانه گردد به یکبار از خرد بیگانه گردد»

4 به مادر گفت: «تیمار پسر کن علاج جان بیمار پسر کن»

1 مطول قصه‌ای دارم که گر خواهم بیان کردن به صد طومار و صد دفتر نشاید شرح آن کردن

2 به معنی صورتی امشب نمودی روی و این صورت نمی‌یارم عیان گفتن نمی‌شاید نهان کردن

3 من این صورت کجا گویم من این معنی کرا گویم؟ کز اینها نیست این صورت که پیدا می‌توان کردن

4 دل من رفت و من دست از غم دل می‌زنم بر سر چرا تن می‌زنم؟ باید مرا تدبیر جان کردن

آثار سلمان ساوجی

12 اثر از جمشید و خورشید سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر جمشید و خورشید سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی