ای غبار موکبت چشم فلک را از سلمان ساوجی قصیده 1
1. ای غبار موکبت چشم فلک را توتیا
خیر مقدم، مرحبا «اهلاً و سهلاً» مرحبا
1. ای غبار موکبت چشم فلک را توتیا
خیر مقدم، مرحبا «اهلاً و سهلاً» مرحبا
1. آب آتش رنگ ده ساقی که میبخشد صبا
خاک را پیرانه سر پیرایه عهد صبا
1. ای قبله سعادت و ای کعبه صفا
جای خوشی و نیست نظیر تو هیچ جا
1. قدم نه بر سر هستی که هست این پایه ادنی
ورای این مکان جاییست عالی، جای توست آنجا
1. ای منزل ماه علمت، اوج ثریا
روی ظفر از آیینه تیغ تو پیدا
1. ای عید رخت کعبه دل اهل صفا را
هر لحظه صفایی دگر از روی تو ما را
1. زکان سلطنت لعلی سزای تاج شد، پیدا
که لولو با همه لطف از بن گوشش شود، لالا
1. آن ماه، رو اگر بنماید شبی به ما
در وجه او نهیم دل و جان به رو نما
1. ای سران ملک را شمشیر تو مالک رقاب!
باغ عدل از جویبار تیغ سبزت خورده آب!
1. ز سیم برف، زمین شد چون قلزم سیماب
بیا و کشتی دریای لعل را دریاب
1. سقی الله لیلا، کصدغ الکواعب
شبی عنبرین خال مشکین ذوایب