1 تا کی پی هر نگار مهوش، سلمان، گردی چو سر زلف مشوش، سلمان؟
2 گر طلعت شاهد قناعت بینی زلفش به کف آر و خوش فروکش سلمان
1 در معرض رویت قمر آمد بشکست در رشته لعلت شکر آمد به شکست
2 موی تو ز بالا به قفا باز افتاد ناگاه سرش بر کمر آمد به شکست
1 از جام توام بهره خمار آمد و بس وز باغ توام نصیب خار آمد و بس
2 از هر چه در آید به نظر مردم را در ددیده من خیال یار آمد و بس
1 دل با رخ تو سر تعشق دارد چون سوختگان داغ تشوش دارد
2 در وجه رخ تو جان نهادیم نه دل کان وجه به نازکی تعلق دارد
1 چون قسم تو آنچه عدل قسمت فرمود، یک ذره نه کم شود نه خواهد افزود،
2 آسوده ز هر چه نیست میباید زیست و آزاد ز هر چه هست میباید بود
1 گل بین که دریدند همه پیرهنش کردند برهنه بر سر انجمنش
2 در چوب شکافتند همه پیرهنش کردند به صد پاره میان چمنش
1 این ابر نگر خیمه بر افلاک زده صد نعره شوق از دل غمناک زده
2 از دست زلیخای هوا یوسف گل بر پیرهن حریر صد چاک زده
1 ای داده غمت بباد جانم چو شمع تا کی ز غمت اشک فشانم چون شمع؟
2 گر میکشیام بکش که خود را همگی من با تو نهاده، در میانم چون شمع
1 زیر و زبر چشم ترا بس موزون نقاش ازل سه خال زد غالیه گون
2 پندار که در شب فراز عینت دو نقطه یا نهاد و یک نقطه نون
1 از دوست مرا چون نگریزد چه کنم؟ هر عذر که گویم نپذیرد چه کنم؟
2 آهو صفتم گرفت صحرای غمش چون دوست مرا به سگ نگیرد چه کنم؟