آمد سحری ندا ز میخانه ما از سلمان ساوجی رباعی 1
1. آمد سحری ندا ز میخانه ما
کای رند خراباتی دیوانه ما
1. آمد سحری ندا ز میخانه ما
کای رند خراباتی دیوانه ما
1. ای آنکه تو طالب خدایی به خود آ
از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا
1. با باد، دلم گفت که بادا بادا
با یار بگو و هر چه بادا بادا
1. جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
1. از عهد و وفا هیچ خبر نیست تو را
جز وعده و دم هیچ دگر نیست تو را
1. با طبع لطیف از در لطف در آ
با نفش غلیظ ز ره جور میا
1. گفتم که مگر به اتفاق اصحاب
در موسم گل ترک کنم باده ناب
1. درد آمد و گرد من ز هر سو بنشست
گه بر سرو چشم و گاه بر رو بنشست
1. اشکم ز رخ تو لاله رنگ آمده است
پای دلم از دلت به سنگ آمده است
1. من با کمر تو در میان کردم دست
پنداشتمش که در میان چیزی هست
1. دیدیم که این دایره بی سر و بن
انگیخت بسی جور نو از دور کهن
1. تا با شدم این جان گرامی در تن،
خواهم به غم عشق تو جان پروردن