1 داغ سودای تو بر جان رهی تنها نیست در جهان کیست، که شوریده این سودا نیست
2 هر که گوید که منم فارغ ازین غم، غلط است هیچ کس نیست که او غرقه این دریا نیست
3 ای که منعم کنی از عشق که فردایی هست من برآنم که شب عشق مرا فردا نیست
4 شب هجران ترا هست به غایت اثری صبح وصل است که هیچش اثری پیدا نیست
1 ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست مردانه، روی بست و دل عاشقان، شکست
2 ای صبر، چون رکاب زمانی بدار پای کان شهسوار ترک، عنان میبرد ز دست
3 آنکس که گشت کشته، ز سودای چشم تو خیزد صباح روز قیامت، ز خاک مست
4 هر کس که در کشاکش عشق توام بدید از صحبت کمان قد من چو تیر جست
1 بیوفا میخواندم، آن بیوفا، پیداست کیست من به مهرش میدهم جان، بیوفا پیداست کیست
2 باز بی مهر و وفا، میخواندم اما به گل مهر نتوان کرد پنهان، بیوفا پیداست کیست
3 بیوفا آن است کو بر گردد از پیمان و عهد ما بر آن عهدیم و پیمان، بیوفا پیداست کیست
4 جان فدای او شد و او داد جانم را به باد در میان جان و جانان، بیوفا پیداست کیست
1 سرو خواند، با تو خود را راست، اما راست نیست سرو را این حسن و زیبایی که قدت راست نیست
2 راستی را سرو بس رعناست اما این که باد در سر افکندست، یعنی با تو هم بالاست نیست
3 قصد جانم میکنی، من خود، فدایت میکنم گر تو پنداری، که تقصیری که هست، از ما نیست
1 چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست
2 دیده را هر شب خیالت میشود مهمان، ولی دیده را اسباب مهمان در میان جز آب نیست
3 رویت آمد، قبله دل ابروت، محراب جان اهل معنی را برون، زین قبله و محراب نیست
4 با خیالت، خواب در چشمم نمیگیرد قرار خواب میداند که راه سیل، جای خواب نیست
1 نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب میکند، بنیاد مستوری مستوران، خراب
2 غنچه مستور صاحبدل، نمیبینی که چون بشنود، بوی بهار، از پیش بردارد نقاب
3 بوی عشرت در بهار، از لاله میآید که اوست در دلش، سودای عشق و در سرش جام شراب
4 دور باد، از نرگس صاحب نظر چشم بدان کو چو چشمت، بر نمیدارد سر از مستی و خواب
1 من کیستم؟ تا با شدم، سودای دیدار شما اینم نه بس کاید به من، بویی ز گلزار شما؟
2 چشمم که هر دم میکند، غسلی به خوناب جگر با این طهارت نیستم، زیبای دیدار شما!
3 سیم سیاه قلب اگر، هرگز نپالودی مژه کی نقد اشک ما روان، گشتی به بازار شما؟
4 ای هر سر موی تو را، سرمایه هستی بها! با آن که من خود نیستم، هستم خریدار شما
1 من خیال یار دارم، گر کسی را بر دل است کز خیال او شوم، خالی، خیالی باطل است
2 چشم عیارش، به قصد خواب هرشب تا سحر در کمین مردم چشم است و مردم، غافل است
3 عشق، در جان است و می، در جام و شاهد، در نظر در چنین حالت، طریق پارسایی، مشکل است
4 بر نمیدارد حجاب، از هودج لیلی، صبا تا خلایق را شود روشن، که مجنون، عاقل است
1 شب است و بادیه و دل، فتاده از راه است ز چپ و راست، مخالف، ز پیش و پس، چاه است
2 مقم تهلکه است این ولی منم، فارغ ز کار دل، که به دلخواه یار دلخواه است
3 مرا سری است که دارم، بر آستانه تو نهادهایم به پیش تو هرچه در راه است
4 به وصل قد تو دارم بسی امید و لیک قبای عمر به قد امید، کوتاه است
1 چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب رشته جان من از، شمع رخت دارد، تاب
2 تشنه لب گردد سراپای جهان، گردیدم نیست سرچشمه، به غیر از تو و باقی است، سراب
3 غم سودای تو تا در دل من، خانه گرفت خانهام کرده خراب است غم خانه، خراب
4 آنچنان، آتش عشق تو، خوش آمد دل را که بیفتاد، به یکبارگی از چشمم، آب