1 ماییم که داغ دل ما ناسور است از پای فتاده ایم و منزل دور است
2 احوال خود از کسی چه پنهان داریم چون زلف، پریشانی ما مشهور است
1 ابروی تو از غمزه دگر پر گره است تیری انداز چون کمان به زه است
2 هر عضوم ازو، جدا نشاطی دارد در دل عشق تو چون عروسی [به] ده است
1 حال دلم از طرز نوایم پیداست سودا زده ام، ز هر ادایم پیداست
2 در راه تو چون خامه ی بی پروایان آشفتگی ام ز نقش پایم پیداست
1 ای بلبل خوش نغمه، مکان تو کجاست آتشکده ی آه و فغان تو کجاست
2 تا چند درین چمن سراغ تو کنیم عنقا نه ای، آخر آشیان تو کجاست
1 حاسد که همه دعوی لافش پوچ است از مغز حیا، چو نافش پوچ است
2 از طبع زبان دراز، معنی مطلب شمشیر کشیده را غلافش پوچ است
1 خواجه نکند نظر به سوی حلوا گویی هرگز ندیده روی حلوا
2 در خانه ی زین هنوز اگر پای نهد اسبش مگسی شود به بوی حلوا
1 تا چند به هر بزم که می خوانندت از صدرنشینی چو مگس رانندت
2 ای خانه خراب، مهره ی نرد نه ای جایی بنشین که بر نخیزانندت
1 ای ابر، به گلزار تمنا بازآ جای تو چمن بود، ز صحرا بازآ
2 اورنگ صدف صفا ندارد بی تو ای گوهر شهوار به دریا بازآ
1 تشویش سفر با دل ناشاد بد است با دست تهی چو کار افتاد بد است
2 راضی شده ام به قرض هم گر باشد می دانم اگرچه قرض بغداد بد است
1 ای کرده جفای آسمان دلگیرت مگریز که سودی ندهد تدبیرت
2 بنشین که ز نقش پا به هرگام زدن یک حلقه فزون می شود از زنجیرت