1 هر شعر کز اوراق کهن میخوانی سهل است اگر زخویشتن میخوانی
2 با این چه کنم که هر زمان شعر مرا می دزدی و آن گاه به من میخوانی؟
1 ای از غم تو ناله ی زار همه کس ای از تو سیاه روزگار همه کس
2 در عشق تو کار من نه مشکل شد و بس مشکل شده از عشق تو کار همه کس
1 مانند شمایلت شمایل نشود دل نیست که بر رخ تو مایل نشود
2 تا سال دگر دلی نماند به جهان امسال اگر حسن تو زایل نشود
1 وقتی که ربود خواب و از دل تابم شد کلبه منور از رخ احبابم
2 این هم اثر بخت بد من که زخواب بیدار گهی شود که من در خوابم
1 ماندم زجفای غیر مهجور از تو دل خسته و ناتوان و رنجور از تو
2 هر کس زجفا کرد تو را دور از من دور از تو چنان شود که من دور از تو
1 گردید زدور لمعه ی نور پدید زان نور که شد به وادی طور پدید
2 آن خطه ی یثرب است پیدا و در آن این گنبد مصطفاست از دور پدید
1 تا دل نشد از نخست پا بست غمت جان نیز نخورد تیری از شست غمت
2 اکنون که گرفتار تو گشتند کنند جان ناله زدست دل دل از دست غمت
1 یک عمر از او به حسرت یاریها شبها گذراندم همه در زاریها
2 آخر مردم بلی ز غم لازم داشت یک خواب چنین آن همه بیداریها
1 ای آن که اساس جور بر پاست تو را در دل همه میل کشتن ماست تو را
2 گر خون دل از دیده چکد بی تو سزاست تا ابهر چه دیده دیده دل خواست تو را
1 ای شمع رخ ترا دلم پروانه دام تو شود آخرم از پروانه
2 پروانه صفت من از غمت میسوزم وز سوختنم هیچ ترا پروانه