1 ابر گریان که در چمن می خندد برق خندان که بی دهن می خندد
2 آن بر من و حال زار من می گرید وین بر من و روزگار من می خندد
1 هر قدر به بزم دوش بنواخت مرا از آتش غم چو شمع بگداخت مرا
2 کز لطف زیاد یار بیگانه شناس معلوم بشد که هیچ نشناخت مرا
1 شوخی که کند طره پریشان به عبث از دور زمن برد دل و جان به عبث
2 اکنون که به نزدیک من آمد دیدم هم این به عبث دادم و هم آن به عبث
1 از توبه چو تازه گشت ایمانم باز دل کرد از آن توبه پشیمانم باز
2 پیمان بستم به ترک پیمانه کشی پیمانه ی می شکست پیمانم باز
1 گویند آن را که چون گل آراسته است و آن را که قدش چو سرو نو خاسته است
2 کآنرا که هلاکش از جفا خواسته بود او بی تو چنان شد که دلت خواسته است
1 از طبعی ناکام که ناکام تر است زاندام بدش که ناخوش اندام تر است
2 با طبع کجش جز طمع تحسین نیست طبعش خام است و طمعش خام تر است
1 ای آنکه به جان ز فرقتش سوزی هست نه جز رخ او شمع شب افروزی هست
2 می داد بروزد گرم مژده ی وصل پنداشت شب فراق را روزی هست
1 این خاک مدینه است یا ماه معین؟ این روضه ی مصطفاست یا عرش برین؟
2 این روی من و ضریح شاه مدنی است یا جرم زحل گشته به خورشید قرین؟
1 ای در چمن حسن رخت خرمن گل خط گر درخت چو سبزه پیرامن گل
2 افسوس که در دامن پاک تو رقیب آویخته همچو خار بر دامن گل
1 شبها که زهجران توام در تب و تاب یک دم نرود به خواب این چشم پر آب
2 نه بیداری زدیده آموزد بخت نه دیده زبخت خفته آموزد خواب