1 دل شد از دست و به راه طلبش آنچه دویدم غیر ناکامی و رنج و غم و اندوه ندیدم
2 رشته ی مهر و وفا را چو گسست آن بت زیبا نبود جای ملامت که دل از عمر بریدم
3 هر چه آن دوست بسوزاندم از آتش هجران هیچگه در ره وصلش نشود قطع امیدم
4 بر در میکده از راه خلوص آمدم اکنون به امیدی که دهد پیر خرابات نبیدم
1 از دست دادخواه اگر این است آه من آه ار به داد من نرسد داد خواه من
2 بنشست هر که دید به رخسار ماه من زآن طره ی سیاه به روز سیاه من
3 از بس دلم به ناله و افغان گرفته خو خواهم به داد من نرسد دادخواه من
4 جیش تو نازو غمزه سپاه من اشک و آه تا منهزم که لشکر تو یا سپاه من
1 کاش اکنون که به کوی تو بود منزل من بود بر پای من این بند که دارد دل من
2 از پی رنجش ساعد به شهیدان ستم دعوی آن است که در حشر کند قاتل من
3 در برم دل تپد از شوق خدنگت همه عمر مگر آن روز که در خاک طپد بسمل من
4 در جهان شاید اگر نیست غمی زانکه به دهر هر غمی بود سرشتند به آب و گل من
1 چندید عتاب و ناز نخواهد هلاک من از یک نگه به باد توان داد خاک من
2 گو یک نظر به چاک گریبان او ببین ناصح که طعنه زد به گریبان چاک من
3 هر جا که بود درد و غمی در جهان نجست جایی دگر به غیر دل دردناک من
4 تا داندم زاهل هوس مایل من است آه ار کنند آگهش از عشق پاک من
1 رخ یاران دو زلف تیره پوشیدند از یاران سیه کردند روز عالمی را آن سیه کاران
2 دل مجروح ما دارد امید ناوک دیگر تو تیره خود برون آری ز دلهای دل افگاران
3 دلم دارد زچشمش چشم لطف اما نمیداند ز بیماران نمی آید پرستاری بیماران
4 چو پا در وادی عشقش نهادی ترک سر باید که کس پایان این وادی ندید الا سبکباران
1 نرسد تیر تو بر پیکر من هست گوئی به خدنگت پر من
2 از تو سوزی که بدل بود هنوز می توان یافت ز خاکستر من
3 لب شیرین تو دارد ز عتاب زهر در شربت جان پرور من
4 ساغرم گه شکند توبه و گاه توبه ی من شکند ساغر من
1 گل گلزار گر از آب وگل آید بیرون گل مهر تو ز گلزار دل آید بیرون
2 سر که امروز به تیغ تو نیفتد بر خاک به که از خاک به فردا خجل آید بیرون
3 لحظه ای فرصت دیدن ندهد قطره اشک بسکه از دیده به هم متصل آید بیرون
4 ننگ از آمیزشت ای غیر گرش نیست چرا چون به بزم تو رود منفعل آید بیرون
1 آه که آخر نماند ای بت دمساز من حسن بدانجام تو عشق خوش آغاز من
2 طایر دل آشیان بست به شاخی دگر نغمه ی دیگر گرفت مرغ خوش آواز من
3 دانه میفشان دگر بهر فریبم که هست جانب بام دگر خواهش پرواز من
4 ای که به خواری مدام راندیم از کوی خویش از چه کنون می کنی این همه اعزاز من؟
1 با جفا جوی او مشکل شود دمساز من ور کسی از عاشقان باوی بسازد باز من
2 هر دو تا داریم چون در پرده دارم راز من غمزه ی خون ریز یار و دیده ی غماز من
3 از رقیبم گوئیا نشناخت امشب کاین قدر نیستم در بزم او شایسته ی اعزاز من
4 کیست شیری خشمگین در رهگذار مورتو؟ چیست صیدی ناتوان در چنگل شهباز من؟
1 مدعی را کرد یار خویشتن تا کنم من فکر کار خویشتن
2 به که ندهم وعده ی وصلش به خویش تا نباشم شرمسار خویشتن
3 همنشینی با سگ کویش کنم تا فزایم اعتبار خویشتن
4 غیر چون دیدم به بزمت با رقیب بستم از کوی تو بار خویشتن