1 دیماه دم سپیده و سرما ای ترک بیار آتش مینا
2 آن آتش مشگبوی کن روشن تا دیده عقل را کنی بینا
3 آن شعله همچو لاله مینو افروز بزیر حقه مینا
4 شنگرف بسای در دل مشکو سیماب زدند کوه را سیما
1 درهم شکست زلف چلیپا را آشفته کرد سلسله ما را
2 صد حلقه داشت در هم بر هم زد آن هر دو زلف سلسله آسا را
3 مویست یا که فتنه چنگیزی بر قتل من نهد هله یا سارا
4 خون منست خورده لب لعلش در خون من بعمد نهد پا را
1 دیدم شکسته طره مشکین را آن ترک خلخ و چگل و چین را
2 بر لاله کشته دامن سنبل را بر سرو هشته خرمن نسرین را
3 دل در برم طپید کبوترسان تا باز دید چنگل شاهین را
4 مویش بمشگ ماند و نشنیدم در مشگ تر خم و شکن و چین را
1 کسیکه خلق هدایش دهد هوای خدا همانکسست که برد بتیغ حلق هوی
2 برد گلوی هوی بگذرد ز کوی هوس کسیکه باشد راه خدای را پویا
3 دلی که نشو و نمای هوی نهاد ز سر بکوی عشق تواند نمود نشو و نما
4 کس ارب آب و هوای دیار عشق گذشت ز آب بگذرد و آشنا کند بهوا
1 شب گذشته مرا دست عشق نصرت یاب ز روی شاهد مقصود برفکند نقاب
2 شبی چو مار که بر گنج چار گوهر پاک تنیده از دهن قیرگون سیاه لعاب
3 کشیده زنگی شب قیر چاهسار زمین که موی شوید و رخساره زین سیه دولاب
4 فلک چو خیمه زنگاری و دو قطب در آن مساوی و تد خیمه و مجره طناب
1 جز دل عارف شجر نور نیست موسی ما را هوس طور نیست
2 سینه ما مهبط انوار هوست پست تر از ایمن مشهور نیست
3 بیخودی ما زخم وحدتست مستی ما از می انگور نیست
4 دوری و نزدیکی خود در سپار تا بخدا از تو رهی دور نیست
1 امروز باز گیتی در نشو و در نماست حشرست اینکه در بنه بوستان بپاست
2 اجساد سر زدند باشکال مختلف با تا الف قیامت موعود گشت راست
3 سر زد ز خاک سبزه بشکل زبان مار زاب کبود رنگ که مانند اژدهاست
4 داود وار مرغ سلیمان بصرح کوه اندر ترانه ئیست کزان کوه پر صداست
1 شب قدر ما آنزلف چنو شام سیاست روز را گر بودی قدر ز قدر شب ماست
2 آسمانست زمینی که نظر گاه منست که بهر ذره که میبینم خورشید سماست
3 یار در خلوت من هر سر شب تا دم صبح هر دم صبح بمشکویم تا وقت مساست
4 گاه بر گونه ام آنروی چنو روز سپید گاه در دستم آنزلف چنو شام سیاست
1 فارس فحل منم حکمت یکران منست از ازل تا بابد عرصه میدان منست
2 اینکه میتابد از شرق ازل با فرو نور آفتاب خرد عالی بنیان منست
3 وینکه میتازد بر چرخ ابد بی پر و پای شاهباز دل و دل دستگه جان منست
4 دل من دستگه جان من و نیست شگفت این سرائیست که سر منزل جانان منست