1 شب قدر ما آنزلف چنو شام سیاست روز را گر بودی قدر ز قدر شب ماست
2 آسمانست زمینی که نظر گاه منست که بهر ذره که میبینم خورشید سماست
3 یار در خلوت من هر سر شب تا دم صبح هر دم صبح بمشکویم تا وقت مساست
4 گاه بر گونه ام آنروی چنو روز سپید گاه در دستم آنزلف چنو شام سیاست
1 جز دل عارف شجر نور نیست موسی ما را هوس طور نیست
2 سینه ما مهبط انوار هوست پست تر از ایمن مشهور نیست
3 بیخودی ما زخم وحدتست مستی ما از می انگور نیست
4 دوری و نزدیکی خود در سپار تا بخدا از تو رهی دور نیست
1 مرا ای هوای بهار معطر تویی یا به مغز اندرون نافه تر
2 بهاری تو یا از بهاری علامت بهشتی تو یا از بهشتی پیمبر
3 بهاری بهشت ز آیینه پیدا بهشتی بهارت به اندیشه مضمر
4 تو آئینه و باغ پر نقش مانی تو صافی دل و راغ پر صنع آزر
1 یکی مر است بمشکوی از سعادت حال بتی چهارده ماه و مهی چهارده سال
2 دو خال بر دو لبش چون دو هندوی مقبل دو زلف بر دو رخش چون دو جادوی محتال
3 بقد چو سروی و سروی چو ماه سیمین بر برخ چو ماهی و ماهی چو لاله مشکین خال
4 چنانکه خامه مانی و رنده آزر نبسته اند بدین خوب طلعتی تمثال
1 ما زمره فقرا از روز در تعبیم خورشید اختر روز ما آفتاب شبیم
2 افسرده ایم بروز چون شمع و شب ببروز شمعیم و وقت فروز پروانه طلبیم
3 هم آفتاب کفیم هم ماه بی کلفیم از انبیا خلفیم بر اولیا سلبیم
4 دارنده فلکیم با امر مشترکیم چون شرک نیست یکیم چون غیر نیست ربیم
1 امروز باز گیتی در نشو و در نماست حشرست اینکه در بنه بوستان بپاست
2 اجساد سر زدند باشکال مختلف با تا الف قیامت موعود گشت راست
3 سر زد ز خاک سبزه بشکل زبان مار زاب کبود رنگ که مانند اژدهاست
4 داود وار مرغ سلیمان بصرح کوه اندر ترانه ئیست کزان کوه پر صداست
1 بگل سوری ماند رخ آن ترک پسر که سپارند بدو غالیه لاله سپر
2 سپر لاله کند غالیه آن ترک و خطاست من ندیدستم از غالیه بر لاله سپر
3 گونه اش خرمنی از لاله خود روی بزیر طره اش دامنی از نافه آهو بزبر
4 سنبل از مشک سیه کاشته بر سیم سپید نرگس از جزع یمان ریخته بر لالهتر
1 شب گذشته مرا دست عشق نصرت یاب ز روی شاهد مقصود برفکند نقاب
2 شبی چو مار که بر گنج چار گوهر پاک تنیده از دهن قیرگون سیاه لعاب
3 کشیده زنگی شب قیر چاهسار زمین که موی شوید و رخساره زین سیه دولاب
4 فلک چو خیمه زنگاری و دو قطب در آن مساوی و تد خیمه و مجره طناب
1 ای آتش عشق ای دل نوانم ای آفت جسم ای بلای جانم
2 از دست تو با جان دردمندم درشست تو با جان ناتوانم
3 ای شعله بی دود مشعل دل دود از تو برآمد زد و دمانم
4 ای آتش کانون سینه من از پوست رسیدی باستخوانم
1 باید ار میخواهی ایدل همدم جانان شدن تن رها کردن بکلی پای تا سر جان شدن
2 گوهر مقصود اگر جوئی ز عمان وجود باید از این قطره رستن غرقه عمان شدن
3 ای گدایانی که شاهان نام دارید از گزاف روی در اقلیم فقر آوردن و سلطان شدن
4 ایدل ار خواهی نکوبد بر سرت پتک فراق پیش خایسک طلب بایست چون سندان شدن