1 وحدت جمعم نه لامکان نه مکانم برتر ازین هر دوام نه این و نه آنم
2 رسته ام از این مکان و کون و مرکب فرد بسیطم محیط کون و مکانم
3 کی نهم اندر قفای کام جهان گام منکه سرا پای صد هزار جهانم
4 پیشتر از آنکه طور زاید و موسی بر گله عقل و نفس و وهم شبانم
1 ای آتش عشق ای دل نوانم ای آفت جسم ای بلای جانم
2 از دست تو با جان دردمندم درشست تو با جان ناتوانم
3 ای شعله بی دود مشعل دل دود از تو برآمد زد و دمانم
4 ای آتش کانون سینه من از پوست رسیدی باستخوانم
1 مراست عمری چون آفتاب بر لب بام تو راست رویی چونان به سرو ماه تمام
2 بیا که شامم با روی توست روز سپید که بی تو روز سپیدم بود معاینه شام
3 فرشته همپر مرغ دل فریفته ئیست که چون تو سروی دارد بخانه کبک خرام
4 بهشت خلوت آن خواجه ئیست کز فر بخت نشسته بر سر تختست پهلوی تو غلام
1 ای دل ار آگهی از مسلک صاحب نظران عقل سد ره عشقست مکن تکیه بران
2 بی خبر پای منه ایدل بیدانش وهوش خبر ار خواهی در دستگه بی خبران
3 عقل در سیر حقیقت نبود محرم راز تو که پائی چه خبر داری از سر سران
4 باده عشق بکش بار گران راه دراز اشتر مست نیندیشد از بار گران
1 ای مشک تو در چین و در شکن آشوب ختا فتنه ختن
2 ای عود تو بر آفتاب دود ای دود تو بر ماه پیرهن
3 زلفست بران روی همچو ماه یا لخلخه عود بر سمن
4 با دسته ئی از سنبل سیاه رستست ز باغ بهار من
1 بیان حکمت الصوم لیست سر سخن سپس که روزه مریم گرفته بودم من
2 کسیکه روزه مریم گرفت کرد افطار ز خوان دولت دیدار دل بوجه حسن
3 کدام دل نه همان مضغه صنوبر فام که سخت تر بود از سنگ در سراچه تن
4 بل آن لطیفه روحانی بلند مکان عیان بصورت انسان و سیرت روشن
1 باید ار میخواهی ایدل همدم جانان شدن تن رها کردن بکلی پای تا سر جان شدن
2 گوهر مقصود اگر جوئی ز عمان وجود باید از این قطره رستن غرقه عمان شدن
3 ای گدایانی که شاهان نام دارید از گزاف روی در اقلیم فقر آوردن و سلطان شدن
4 ایدل ار خواهی نکوبد بر سرت پتک فراق پیش خایسک طلب بایست چون سندان شدن
1 مرد که بر کند دل ز صحبت نادان بر خرد افزاید و بکاهد نقصان
2 اندک اندک شود مصاحب دانا مرد که بر کند دل ز صحبت نادان
3 حکمت لقمان طلب ز مکرمت پیر پیر شوی ای پسر ز حکمت لقمان
4 شاد روی از سواد اعظم کامل در ده جاهل مرو که گردی پژمان
1 ایدل ار خواهی بسر آهنگ افسر داشتن کشور تجرید را باید مسخر داشتن
2 در طریق اهل معنی سلطنت را شرط نیست با وجود کشور تجرید کشور داشتن
3 ننگ زیور دار ایدل زیور ار خواهی که هست زیور اهل حقیقت ننگ زیور داشتن
4 نا قلندر باشد آن رهرو که در طی طریق پای بند او شود موی قلندر داشتن
1 ایکه خواهی در ولایت شهر یاری داشتن در طریق فقر باید خاکساری داشتن
2 خاکسار فقر شو تا شهریار جان شوی ایکه خواهی در ولایت شهریاری داشتن
3 اسب تن پی کن که نتوان یافت پایان طریق ای رفیق از استر و اسب سواری داشتن
4 آن گل بی خار در گلزار دل مپسند لیک دیده ئی بایست چون ابر بهاری داشتن