1 تا از میلی دلت گریزان نشود هرگز راهی تو را به جانان نشود
2 خواهی که دو خانه را عمارت سازی تا بر سر این مقیدی، آن نشود
1 این عالم ما که بی نظیر افتاده هر سو طفل و جوان و پیر افتاده
2 با پنجهٔ تقدیر در این جسم نحیف جان چون موی است در خمیر افتاده
1 ای از تو جهانیان به دادند و فغان خورشید و قمر در طلبت سرگردان
2 از معرفت تو هیچ کس خالی نیست بعضی به یقین عارف و بعضی به گمان
1 در راه وفا ندیده ام قافله ای از پا افتاده ای برد مرحله ای
2 آن دیده که از روی تو باشد محروم در پای نگاه باشد او آبله ای
1 در راه وفا سبک خرامی خوب است در منزل دور، تیزگامی خوب است
2 گویید به این سمند دوران گویید با مردم نیک بدلگامی خوب است؟
1 خواهی که رسی به دوست جولان بگذار اول سر خویش را قربان بگذار
2 یک عمر ز خویشتن سفر کن و آن گاه دل در خم زلف ماهرویان بگذار
1 صد حیف که عمرم به خسارت بگذشت در فکر عبادت و عبارت بگذشت
2 آخر به قباحتی کشید انجامش کاری که ز دیوان اشارت بگذشت
1 آنان که ندانند تو را می خوانند در لرزه چو بید بر سر ایمانند
2 پستان [امل] گرفته هر یک به دهن گهوارهٔ طفل نفس می جنبانند
1 فانیست جهان در او بقا کی باشد؟ خاکی است جهان در او صفا کی باشد؟
2 جاری نشود ذکر در آن دل که هواست بر قلب دغل، سکه روا کی باشد؟
1 گویند کسانی که جهان است خیال چیزی که خیال است حرام است حلال
2 در خواب خیال رفته آگاه نیند کیفیت حال را که خرس است جوال