1 نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ او هم مگر آیینه سازند از دل چون سنگ او
2 در شب تاریک نتوان دزد را دنبال رفت دل گرفتن مشکل است از طره شبرنگ او
3 از لطافت نسبت رخسار او با گل خطاست کز نگاه گرم گردد آفتابی، رنگ او
1 بهار می گذرد، سیر گلستانی کن به آشیان چه فرو رفته ای، فغانی کن
2 مباد خیره شود آرزوی خام طمع به وقت خواب گل بوسه را نشانی کن!
3 ترا به خلق، تماشاییان شناخته اند برای گلشن خود فکر باغبانی کن
1 جان چون کمال یافت به جانانه می رسد انگور چون رسید به میخانه می رسد
2 طوفان کند شراب در آن سر که مغز نیست فیض بهار، بیش به دیوانه می رسد
3 حسن غریب حوصله پرداز طاقت است کی آشنا به معنی بیگانه می رسد؟
1 یکی هزار شد از خط سبز، شهرت او ازین غبار بلندی گرفت رایت او
2 اگر چه بود گلوسوز آن لب شکرین شد از خط عسلی بیشتر حلاوت او
1 نگه از چشم کبود تو چه خوش می آید یوسف از نیل به این آب نیاید بیرون
2 در چنین فصل بهاری که گل از سنگ دمید زاهد از گوشه محراب نیاید بیرون
3 نیست از ورطهٔ افلاک خلاصی ممکن به شنا موج ز گرداب نیاید بیرون
1 ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن که به جامه های صورت نتوان نماز کردن
2 قد همچو تیر خود را به سجود حق کمان کن که به این کلید بتوان در خلد باز کردن
1 تیر از فراق شست تو می کرد ناله دوش؟ یا بال عندلیب پر این خدنگ بود
2 از آبیاری عرق شرم، روی او تا آفتاب زرد خزان لاله رنگ بود
3 امشب که شوخی هوسش آرمیده بود جان شراب بر لب ساغر رسیده بود
4 درد طلب بلاست، وگرنه رفیق خضر لب تشنگی خویش در آیینه دیده بود
1 عاشق عنان به چرخ مقوس نمی دهد صید رمیده دست به هر کس نمی دهد
2 بی حاصلی است حاصل نیکی به بدگهر آبی که خورد ریگ روان پس نمی دهد
3 چون طفل خام، آرزوی بی تمیز ما فرصت به هیچ میوه نارس نمی دهد
1 ای صبا احوال ما با پاسبان او بگو اشتیاق سجده را با آستان او بگو
2 هر کجا آن شاخ گل را ناز بگشاید کمر شکوه آغوش ما را با میان او بگو
1 از کجی ناخنه دیده انور گردی راست شو راست که سرو لب کوثر گردی
2 نعل نان است در آتش ز پی گرسنگان چه ضرورست پی رزق به هر در گردی؟
3 خم نمودند قدت را که زمین گیر شوی نه که از بی بصری حلقه هر در گردی
4 بوالهوس نیست به لطف تو سزاوار، ولی شرمت آید ز غلط کرده خود برگردی