1 منقلب گشته است از دور فلک احوال من ضعف پیری در جوانی کرده استقبال من
2 جنس من قارون شد از گرد کسادی و هنوز چشم حاسد برنمی دارد سر از دنبال من
1 غافل ز سیر عالم انوار مانده ای در عقده بزرگی دستار مانده ای
2 گم کرده ای چو شعله ره بازگشت خویش در زیر دست و پای خس و خار مانده ای
3 شبنم به آفتاب رسانید خویش را در دام رنگ و بو چه گرفتار مانده ای؟
1 آن که از چاک دل خویش بود محرابش نشود پرده نسیان عبادت خوابش
2 جوش عشق از لب من مهر خموشی برداشت این نه بحری است که در حقه کند گردابش
1 مرا چون نیست طالع ز آشنایی همان بهتر که سازم با جدایی
2 من و بیگانگی، کز خوش قماشی ندارد پشت و رو چون آشنایی
1 چه شیرینی است با لبهای آن شیرین پسر یارب که پیغام زبانی را کند مکتوب سربسته!
1 ما حسرت دیدار تو در سینه شکستیم این خار هوس در دل آیینه شکستیم
2 زهاد شکستند اگر شیشه ما را ما نیز طلسم شب آدینه شکستیم
1 آیینه ات ز چشم بدان بی صفا شده است خاکستر سپند، جلای تو می دهد
1 خار پیراهن مشو آسودگان خاک را تا پس از مردن نگردد بر تنت هر موی مار
1 تا چو سرزلف صد شکست نیابی دامن معشوق را به دست نیابی
2 تا ندهی خویش را تمام به علمی بعضی ازان را چنان که هست نیابی
1 عرق آلود ز می طرف جبین ساخته ای دیده ها را صدف در ثمین ساخته ای
2 ساده لوحی بود آیینه صد نقش مراد تو ز صد نقش به نامی چو نگین ساخته ای