1 نه هر دل جای سودای تو باشد دلی کز جا رود جای تو باشد
2 گل از شبنم سراپا چشم گردید که حیران تماشای تو باشد
3 دو عالم را تواند پشت پا زد سر هر کس که در پای تو باشد
1 پا چو مجنون جمع اگر در دامن صحرا کنی می توانی رام لیلی را ز استغنا کنی
2 بی تأمل می کنی در کار باطل عمر صرف چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی
3 کار خود را راست کن با قامت همچون الف با قد خم چون میسر نیست سر بالا کنی
1 رزق نزدیکان حق آید به پای خویشتن از تردد در حرم باشد کبوتر بی نیاز
1 این ریش پروران که گرفتار شانه اند غافل که صد خدنگ بلا را نشانه اند
2 در خانمان خرابی دل سعی می کنند این غافلان که در پی تعمیر خانه اند
1 به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن اگر ز سوختگانی صدا بلند مکن
2 مباد ز هر ندامت گزد زبان ترا به تلخکامی عشاق نوشخند مکن
1 ز عشق بی مژه تر نمی توان بودن بهار بی می و ساغر نمی توان بودن
2 دلم ز کنج قفس تا گرفت دانستم که در بهشت، مکرر نمی توان بودن
1 زهاد را به حلقه رندان چه می بری؟ این خار خشک را به گلستان چه می بری
2 جنت به چشم مرده دلان نخل ماتمی است زهاد را به سیر گلستان چه می بری؟
1 دل هر کس که از خورشید ایمان گشت نورانی بود از اشک دایم کار چشمش سبحه گردانی
2 ز غفلت مگذران بی گریه ایام محرم را که ده روزست سالی موسم این دانه افشانی
1 خیره گردد دیده صبح از جلای داغ من داغ دارد مهر تابان را صفای داغ من
2 نیست گر صحرای محشر سینه گرمم، چرا می پرد چون نامه هر سو پنبه های داغ من؟
1 ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی ندارد صفحه دوران چو من عاشق بناگوشی
2 مرا در قلزمی شور محبت می دهد جولان که باشد آسمان آنجا حباب خانه بر دوشی