1 زلفت ز کجا و ز کجا سلسله مشک یک تار ز زلف تو و صد قافله مشک
2 شب تا سحر از سلسله جنبانی زلفی در کوچه زخمم گذرد قافله مشک
1 کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟ به پای خفته کی قطع منازل می توان کردن؟
2 اگر ذوق شهادت تشنه جانان را امان بخشد چه خونها در دل بی رحم قاتل می توان کردن
3 سراب و آب را نتوان جدا کردن به چشم از هم به نور دل تمیز حق و باطل می توان کردن
4 رعیت نیست ممکن شاه را محکوم خود سازد اگر سرپیچد از فرمان چه با دل می توان کردن؟
1 از عرق رخسار گلگون را گلستان کردهای بازای سرچشمه خورشید، طوفان کردهای
2 گرچه شمشیر ترا سنگ فسان در کار نیست خواب سنگین را فسان تیغ مژگان کردهای
1 چون نظر بر روی آن دشمن مروت میکنم از بهار گریه گلریزان حسرت میکنم
2 تا به کی چون جام می عمرم به گردش بگذرد؟ مدتی در پای خُم قصد اقامت میکنم
1 خون ز چشم عاشقان بیگناه آمد برون تا ز رویش آن خط عاشق نگاه آمد برون
2 در کنار رحمت دریای بی پایان فتاد چون حباب آن کس که از قید کلاه آمد برون
1 عجب نباشد اگر دل ز آسمان بگریزد که تیر راست رو از صحبت کمان بگریزد
2 گل حمایت (و) مظلوم پروری است شجاعت وگرنه گرگ چرا از سگ شبان بگریزد؟
1 اقبال، گلی از چمن نیت خیرست زاغ ار به سرت سایه کند بال هما گیر
1 به گوشه قفس از آشیانه قانع باش نه ای حریف میان، با کرانه قانع باش
2 مریض مصلحت خویش را نمی داند به تلخ و شور طبیب زمانه قانع باش
1 کند چه نشو و نما دانه زمین گیری که در گذار ندیده است ابر تصویری
2 مبرهن است ز شبنم ربایی خورشید که در بساط فلک نیست دیده سیری
3 به هر که نیست به حق آشنا، ندارد کار ندیده ام چو سگ نفس آشنا گیری
1 دل هر کس که از خورشید ایمان گشت نورانی بود از اشک دایم کار چشمش سبحه گردانی
2 ز غفلت مگذران بی گریه ایام محرم را که ده روزست سالی موسم این دانه افشانی