1 شانه در خط معنبر ای صنم داخل مکن در خط استاد، بی موجب قلم داخل مکن
1 در تلاش آفرین افکار خود رنگین مکن گوش خود را کاسه دریوزه تحسین مکن
1 فارغ است از دیو مردم خاطر آزاد من نیست از جوش پری ره در خیال آباد من
1 در جوهر نهفته من سرسری مبین آیینه ام، به جامه خاکستری مبین
1 به هیچ جا نرسد زهد خشک صومعه داران که پای آبله دارست دست سبحه شماران
1 چون برآید دل ز قید زلف عنبرفام او؟ دانه می گردد گره در حلقه های دام او
1 هر چه بخشد عالم ناساز می گیرد ز تو غیر عبرت هر چه گیری باز می گیرد ز تو
1 گر شود گویا به ذکر حق لب خندان تو مصحف ناطق شود سی پاره دندان تو
1 بس که سرزد شکوه رزق از لب گویای تو شد دل گندم دو نیم از بدگمانی های تو
1 قامت او چون شود در بوستان همدوش سرو حلقه ها از طوق قمری می کشد در گوش سرو