1 ناز آن لبها ز خط از قدردانی می کشم از سیاهی ناز آب زندگانی می کشم
1 گر چه در راه سخن کرده است از سر پا قلم سرنیارد کرد از خجلت همان بالا قلم
1 از خموشی ما ز دست هرزه نالان رسته ایم ما در منزل به روی خود ز بیرون بسته ایم
1 ما به رنجش اکتفا از تندخویان کرده ایم ما به پشت کار صلح از زشت رویان کرده ایم
1 غم به آه از سینه افگار برمی آوریم ما به نیش عقرب از دل خار برمی آوریم
1 چند دل ز اندیشه بیش و کم روزی خوریم؟ دیگران روزی خورند و ما غم روزی خوریم
1 بر زمین خط از خیال سرو قدی می کشیم اول مشق جنون ماست، مدی می کشیم
1 کجا شور قیامت تلخ سازد خواب شیرینم؟ که پای سیل میآید به سنگ از خواب سنگینم
1 ما نه امروز ز گلگشت چمن سیر شدیم غنچه بودیم درین باغ که دلگیر شدیم
1 چنان که جمله عبادات از وضوست تمام وجود آدم خاکی به آبروست تمام