1 برات رزق ترا از زراعت ایزد پاک به خط سبز نوشته است بر صحیفه خاک
1 می کند عیب نمایان را هنرپرور کمال تنگ چشمی می شود در دانه گوهر کمال
1 روزگاری شد دل افسرده دارم در بغل جای دل چون لاله خون مرده دارم در بغل
1 هر که را از سایلان ناشاد می سازد بخیل در حقیقت بنده ای آزاد می سازد بخیل
1 هر که از لاغری انگشت نما شد چو هلال چون مه بدر رسد زود به معراج کمال
1 تن گران و جان نزار و دل کباب است از طعام غفلت از خواب است و خواب از آب و آب است از طعام
1 لازم یکدیگر افتاده است ناکامی و کام بیشتر از فصل ها در فصل گل باشد زکام
1 حرص کرد از دعوی فقر و فنا شرمنده ام بخیه از دندان سگ دارد لباس ژنده ام
1 می چکد چون شمع آتش از زبان خامه ام می کشد بر سیخ مرغ نامه بر را نامه ام
1 اشک خونین بس که زد جوش از دل دیوانه ام چون نگین هموار شد با فرش، سقف خانه ام