1 فلک بدعهد و بس نااستوار است همه کار جهان ناپایدار است
2 هوایی دارد و آبی زمانه که با طبع جهان ناسازگار است
1 همه شراب به یاد بنفشه خواهم خورد که مر مرا زخط یار یادگار شده ست
2 چه کس بود که در این روزگار می نخورد بدین لطیفی و خوبی که روزگار شده ست
3 طرب ز باده و معشوق و باغ و گل خیزد طرب گزین تو که هنگام هر چهار شده ست
1 نظم راوان چو آب روان سینه را به است شعر روان زجان و روان گداخته است
2 نادان چه داند آنکه سخندان به گاه نظم جان را گداخته است و از آن شعر ساخته است
3 در گوش عاشقان سخن و قول شاعران خوشتر ز بانگ بلبل و آواز فاخته است
4 مدخل که حق نظم نداند شناختن مقدار شعر و قدر ثنا کی شناخته است
1 او شد جوان و آه جوانی من برفت یاقوت من زرفتن او کهربا شده است
2 تا در هوای عالم پیری فتاده ام شخصم ضعیف گشت و دلم در هوا شده است
3 غم شد جوان چو روز جوانی من برفت شادیم پیر گشت و نشاطم هبا شده است
4 آبی که روی من ز جوانی گرفته بود در چشمم آمده ست و ز رویم جدا شده است
1 بگردان روی دل از فکرت بد که بد کردن نه کار بخردان است
2 بدی اندیشه کردن در حق خلق بدی کار تو در وی نهان است
3 کسی که نیکی اندیشد به هر کس به نیکی در جهان صاحب قران است
4 برو نیکی کن و از بد بپرهیز که بد کردن نه کار زیرکان است
1 زهی یافته دین و دولت زتو صفایی که گردون زاختر نیافت
2 زاولاد آدم دو کس ماند و بس که از کان جود تو گوهر نیافت
3 یکی آنکه مادر هنوزش نزاد دگر آنکه عهد تو را درنیافت
1 روز می خوردن به دوزخ رفتی ای اخطی ز بزم صد هزاران آفرین بر روز می خوردنت باد
2 تا تو رفتی عالمی از رفتن تو زنده شد گرچه اهل نعمتی رحمت براین مردنت باد
1 به معالجت تن من زتو جز الم ندارد به سرت که جز بر آتش دل من قدم ندارد
2 دل خود مدار گفتی به غم ای به حسن خرم بنمای آن دلی کو ز غم تو غم ندارد
1 نیست ممکن که به وصل تو رسد کس به شتاب چه کنم صبر کنم تا به مدارا برسد
2 وعده بوسه ز امروز به فردا فکنی وای من گر نرسد بوسه و فردا برسد
3 بوسه ای را لبت از من به دلی قانع نیست قصد جان کرد به مقصد برسد یا نرسد
4 این چنین عشق که من دارم از آن لب که تو راست هیچ شک نیست که این کار بدانجا نرسد
1 ز روزگار حذر کن ز کردگار بترس وگرت بر همه آفاق دسترس باشد
2 چو روزگار برآشفت و کردگار گرفت زوال دولت تو در یکی نفس باشد
3 نه کردگار به تدبیر خلق کار کند نه روزگار به فرمان هیچ کس باشد