1 زهی یافته دین و دولت زتو صفایی که گردون زاختر نیافت
2 زاولاد آدم دو کس ماند و بس که از کان جود تو گوهر نیافت
3 یکی آنکه مادر هنوزش نزاد دگر آنکه عهد تو را درنیافت
1 تا بشنیدم که ناتوانی دلتنگ شدم چنانکه دانی
2 گفتم شخصی بدان لطیفی افسوس بود به ناتوانی
3 افتاد ز هاتفی به گوشم ناگاه ندای آسمانی
4 کان نیست به ناتوان افسوس کافسون به دوست زندگانی
1 خداوندا زدوران زمانه دلم از غصه چون دیگ است در جوش
2 همی سوزد جهان هر ساعتم دل همی مالد فلک هر لحظه ام گوش
3 دراین فکرت چگونه خوش بود دل براین حیرت چگونه می شود نوش
4 به نکبت طبع من چون غم تبه کار ز محنت روز من چون شب سیه پوش
1 چهره کآن ماه جبین می سازد از پی بردن دین می سازد
2 دهنش چشمه نوش است و در او از سخن ماء معین می سازد
3 نی که حقه صدف است از پی آنک از صدف در ثمین می سازد
4 نی که حلقه است و چو خاموش شود باز از آن حلقه نگین می سازد
1 بگردان روی دل از فکرت بد که بد کردن نه کار بخردان است
2 بدی اندیشه کردن در حق خلق بدی کار تو در وی نهان است
3 کسی که نیکی اندیشد به هر کس به نیکی در جهان صاحب قران است
4 برو نیکی کن و از بد بپرهیز که بد کردن نه کار زیرکان است
1 ز روزگار حذر کن ز کردگار بترس وگرت بر همه آفاق دسترس باشد
2 چو روزگار برآشفت و کردگار گرفت زوال دولت تو در یکی نفس باشد
3 نه کردگار به تدبیر خلق کار کند نه روزگار به فرمان هیچ کس باشد
1 فلک همی نکند در جفای من تقصیر ملک همی نکند در هلاک من تاخیر
2 چوتیر برجگر آمد چه منفعت ز خروش چو روز غم به سر آمد چه فایده زنفیر
3 اگر نه چشم ضمیر تو تیرگی دارد در این زمانه چرا ننگرد به چشم ضمیر
4 جهان به چشم حکیمان حقارتی دارد مرا رضای تو باید نه این جهان حقیر
1 چو تو هرگز نبوده ست و نباشد جوان بخت و سخی طبع و سخندان
2 همی احسان کنی با خلق دایم از آن کرده ست ایزد با تو احسان
3 همی داری عزیز آزادگان را زبهر آن عزیزت کرده یزدان
4 خداوندا اگر چه پیش از این عهد ز من نامی نبود اندر خراسان
1 او شد جوان و آه جوانی من برفت یاقوت من زرفتن او کهربا شده است
2 تا در هوای عالم پیری فتاده ام شخصم ضعیف گشت و دلم در هوا شده است
3 غم شد جوان چو روز جوانی من برفت شادیم پیر گشت و نشاطم هبا شده است
4 آبی که روی من ز جوانی گرفته بود در چشمم آمده ست و ز رویم جدا شده است
1 به قمر فروغ بخشد رخ همچو گلستانش ز شکر خراج خواهد لب لعل دلستانش
2 عجب اینکه دیده هر دم دهدم نشان دلها به حوالی دهانی که نداد کس نشانش