1 شعر است و بس که خواندن او نام مرد را مشهور شهر و شهره خلق جهان کند
2 روزی هزار بار سر زلف بشکند ترسم به عهد و دوستی من همان کند
3 دایم همی کنم لب شیرینش را صفت آخر به بوسه ای دل من شادمان کند
1 همه شراب به یاد بنفشه خواهم خورد که مر مرا زخط یار یادگار شده ست
2 چه کس بود که در این روزگار می نخورد بدین لطیفی و خوبی که روزگار شده ست
3 طرب ز باده و معشوق و باغ و گل خیزد طرب گزین تو که هنگام هر چهار شده ست
1 مرا هوای سحرگه پیام آورد نسیم بوی بهشتی از آن دیار آورد
2 دلم به مقدم او پر زلعل و در طبقی به دست مردم چشمم پی نثار آورد
3 غلام فصل بهارم که هر ورق زگلش مرا به تازه پیامی زروی یار آورد
4 کجاست بلبل خوش نغمه گو بیا و ببین که باد صبح نسیمی زنوبهار آورد
1 فلک بدعهد و بس نااستوار است همه کار جهان ناپایدار است
2 هوایی دارد و آبی زمانه که با طبع جهان ناسازگار است
1 گیرد قدر عنانش و بوسد قضا رکاب گر پای و دست قصد رکاب و عنان کند
2 هرگز به سالها نکند ابر نوبهار آن مکرمت که دست تو در یک زمان کند
1 ای زلف تو چون وعده وصلت به درازی خوبیت حقیقت بود و وعده مجازی
2 دلداری و دل را زسر عشوه فریبی جانانی و جان را همه در وعده گدازی
3 ابروی بطاق تو دو محراب نماز است لیکن سخنت نیست گه وعده نمازی
4 نشنیده ام از کس که بنازید به تنگی تا چند به چشم و دهن تنگ بنازی
1 ای طره های خوبان از نافه تو بویی هژه هزار عالم در عرصه تو گویی
2 چون شمع جمله دادی پروانه غمت را وانگه ز تو ندیده پروانه هیچ رویی
3 حسن هزار لیلی از گلبن تو رنگی عشق هزار مجنون از جرعه تو بویی
4 ای دست غارت تو در چار سوی عشقت سرهای گردنان را آویخته به مویی