1 شگفت نیست چو با تیغ در مصاف آید که تیغ کوه بلرزد ز دست تیغ زنش
2 لب ملوک همی بوسه بر بساطش داد هنوز ناشده از لب طروات لبنش
1 ثنا به نام تو رغبت همی کند همه وقت جهان به روی تو خرم بود همی همه سال
2 چو غمگنان به شراب و چو مفلسان به درم چو دوستان به وصال و چو بوستان به نهال
1 روز می خوردن به دوزخ رفتی ای اخطی ز بزم صد هزاران آفرین بر روز می خوردنت باد
2 تا تو رفتی عالمی از رفتن تو زنده شد گرچه اهل نعمتی رحمت براین مردنت باد
1 ز صد هزار محمد که در جهان آید یکی به منزلت و جاه مصطفی نشود
2 اگر که عرصه عالم پر از علی گردد یکی به علم و شجاعت چو مرتضی نشود
3 جهان اگر چه ز موسی و چوب خالی نیست یکی کلیم نگردد یکی عصا نشود
4 سخن بلند و گرانمایه از ثنای تو شد سخن بلند و گرانمایه بی سخا نشود
1 اگر به شعر روا باشدی نبوت شعر چه مایه شاعر فحل آمدی زامت من
2 حریم حرمت تو گر حرم شده ست چراست از این حرم همه حرمان نصیب حرمت من
3 مرا ولی نعم جز کل جواد تو نیست زدولت کرم و جود توست نعمت من
4 نغوذ بالله اگر من به جای نعمت تو همان کنم که تو کردی به جای خدمت من
1 تیرت به گاه زخم چوپوید به سوی خصم کلکت به وقت مهر چو جنبید در بنان
2 این داعی استپای امل را به کوی دل وان هادی است دست اجل را به سوی جان
3 آرش اگر بدیدی تیر و کمانت را نشناختی ز بیم تو قربان ز دوکدان
1 کهتر و مهتر از وضیع و شریف همه از روزگار رنجورند
2 دوستان گر به دوستان نرسند اندر این روزگار معذورند
3 ترکان تو وشاق خورشید شمشیر زن وفلک سوارند
4 در بزم چو لاله دلگشایند در رزم چو شیر پایدارند
1 نه وعده و نه پیام و نه نامه و نه رسول بدین دلیل نباشد مرا امید قبول
2 امید وصل تو دارم همی و حاصل نیست زفرقت تو امید مرا امید حصول
1 باد سحر که سوی من آرد پیام او اول غلام بادم و دوم غلام او
2 شادم ز دل که بسته زلف دوتای اوست دل بنده دو سلسله مشک فام او
1 حسامش را لقب داده ست نصرت برآید آب رنگ و آتش افشان
2 که رنگ آب دارد در نمایش ولکین آتش افشاند به میدان