1 گر مرا سودای عشق آن دهن کمتر شود جان من کم رنج بیند درد من کمتر شود
2 با چنان حسن و لطافت با چنان بالا و لب سخت نادر باشد ار سودای من کمتر شود
1 زمن به قهر جدا کرد روزگار سه چیز چنان سه چیز که مانند آن ندانم نیز
2 یکی لباس جوانی دوم امید و امل سیم حلاوت دیدار دوستان عزیز
1 نظم راوان چو آب روان سینه را به است شعر روان زجان و روان گداخته است
2 نادان چه داند آنکه سخندان به گاه نظم جان را گداخته است و از آن شعر ساخته است
3 در گوش عاشقان سخن و قول شاعران خوشتر ز بانگ بلبل و آواز فاخته است
4 مدخل که حق نظم نداند شناختن مقدار شعر و قدر ثنا کی شناخته است
1 به معالجت تن من زتو جز الم ندارد به سرت که جز بر آتش دل من قدم ندارد
2 دل خود مدار گفتی به غم ای به حسن خرم بنمای آن دلی کو ز غم تو غم ندارد
1 ای روی تو چو خلد و لبانت چو سلسبیل بر خلد و سلسبیل تو جان و دلم سبیل
2 در طاعت وای تو آمد دلم از آنک از طاعت است یافتن خلد و سلسبیل
3 ناهید پیش طلعت تو کی دهد فروغ خورشید پیش عارض تو کی بود جمیل
4 بغداد حسن و مصر جمالی و چشم من بغداد را چو دجله بود مصر را چو نیل
1 پیری ز وجود من برون برد آن لطف و صفا و آن ظریفی
2 پیری و جوانی این دو در من این کرد بهاری آن خریفی
1 به هیچ وقتی اگر نام کهتران شمری مرا و نام مرا اندر آن شمار شمر
2 در آن تبار که یک تن مخالف تو بود ز روزگار ببارد بر آن تبار تبر
3 قمار کرد قمر با منازع تو به غم سپرد عمر منازع در آن قمار قمر
4 بخار غم ز سرم بر دوید زآب دو چشم یکی مرا به بزرگی از این بخار بخر
1 بی دوست مانده ام چو تو را دوست خوانده ام کز دوست دوستانه ندیدم جزای خویش
2 گر عاشقی خطاست به نزدیک عاقلان آن عاشقم که خوش بودم با بلای خویش
3 ماهی و دل هوای تو را کرده است خوش خرم دلی بود که گزیند هوای خویش
4 آنم که تا اجل نرسد در قفای من یابی دعای خیر من اندر قفای خویش
1 نیست ممکن که به وصل تو رسد کس به شتاب چه کنم صبر کنم تا به مدارا برسد
2 وعده بوسه ز امروز به فردا فکنی وای من گر نرسد بوسه و فردا برسد
3 بوسه ای را لبت از من به دلی قانع نیست قصد جان کرد به مقصد برسد یا نرسد
4 این چنین عشق که من دارم از آن لب که تو راست هیچ شک نیست که این کار بدانجا نرسد
1 سخنوران که تو را درسخا سحاب نهند همی ثنای سخای تو بر سحاب کنند
2 زمانه غرقه طوفان سیم و زر گردد گر اختران ز سخای تو فتح باب کنند