1 شگفت نیست چو با تیغ در مصاف آید که تیغ کوه بلرزد ز دست تیغ زنش
2 لب ملوک همی بوسه بر بساطش داد هنوز ناشده از لب طروات لبنش
1 خداوندا زدوران زمانه دلم از غصه چون دیگ است در جوش
2 همی سوزد جهان هر ساعتم دل همی مالد فلک هر لحظه ام گوش
3 دراین فکرت چگونه خوش بود دل براین حیرت چگونه می شود نوش
4 به نکبت طبع من چون غم تبه کار ز محنت روز من چون شب سیه پوش
1 ثنا به نام تو رغبت همی کند همه وقت جهان به روی تو خرم بود همی همه سال
2 چو غمگنان به شراب و چو مفلسان به درم چو دوستان به وصال و چو بوستان به نهال
1 نه وعده و نه پیام و نه نامه و نه رسول بدین دلیل نباشد مرا امید قبول
2 امید وصل تو دارم همی و حاصل نیست زفرقت تو امید مرا امید حصول
1 حسامش را لقب داده ست نصرت برآید آب رنگ و آتش افشان
2 که رنگ آب دارد در نمایش ولکین آتش افشاند به میدان
1 چو تو هرگز نبوده ست و نباشد جوان بخت و سخی طبع و سخندان
2 همی احسان کنی با خلق دایم از آن کرده ست ایزد با تو احسان
3 همی داری عزیز آزادگان را زبهر آن عزیزت کرده یزدان
4 خداوندا اگر چه پیش از این عهد ز من نامی نبود اندر خراسان
1 تیرت به گاه زخم چوپوید به سوی خصم کلکت به وقت مهر چو جنبید در بنان
2 این داعی استپای امل را به کوی دل وان هادی است دست اجل را به سوی جان
3 آرش اگر بدیدی تیر و کمانت را نشناختی ز بیم تو قربان ز دوکدان
1 اگر به شعر روا باشدی نبوت شعر چه مایه شاعر فحل آمدی زامت من
2 حریم حرمت تو گر حرم شده ست چراست از این حرم همه حرمان نصیب حرمت من
3 مرا ولی نعم جز کل جواد تو نیست زدولت کرم و جود توست نعمت من
4 نغوذ بالله اگر من به جای نعمت تو همان کنم که تو کردی به جای خدمت من
1 باد سحر که سوی من آرد پیام او اول غلام بادم و دوم غلام او
2 شادم ز دل که بسته زلف دوتای اوست دل بنده دو سلسله مشک فام او
1 تا بشنیدم که ناتوانی دلتنگ شدم چنانکه دانی
2 گفتم شخصی بدان لطیفی افسوس بود به ناتوانی
3 افتاد ز هاتفی به گوشم ناگاه ندای آسمانی
4 کان نیست به ناتوان افسوس کافسون به دوست زندگانی