1 بیا که با سر زلف تو کارها دارم ز جام عشق تو در سر خمارها دارم
2 بیا که با دو رخ تو که روز را ماند شکایت و گله روزگارها دارم
3 بیا که چون تو بیایی، به وقت دیدن تو ز دیدگان قدمت را نثارها دارم
4 چو آمدی مرو از نزد من که در همه عمر به بوسه با لب لعلت شمارها دارم
1 پیک دو زلف دلبری ای باد صبحدم زان با نسیم عنبری ای باد صبحدم
2 بر مشک تاب داده دلبر گذشته ای زان دلربای و دلبری ای باد صبحدم
3 بر حلقه معطر مشکین گذشته ای چون مشک از آن معطری ای باد صبحدم
4 در تن لطافت تو مرا جان نو نهاد گویی که جان دیگری ای باد صبحدم
1 ای دل غبار غم ببرد باد صبحدم بر زلف دوست گر گذرد باد صبحدم
2 بی باد صبحدم نزنم دم که هر شبی پیغام من به دوست برد باد صبحدم
3 عطر و بخور بوی به زلفش سپرده اند بر زلف او از آن سپرد باد صبحدم
4 از زلف او شده است معطر چو زلف او از بس گره که می شمرد باد صبحدم
1 عید است و حق عید بباید شناختن وز باده نوش کردن و بربط نواختن
2 شرع است حق روزه به طاعت گزاردن شرط است حق عید به عشرت شناختن
3 اکنون که چنگ و نای به یک جای ساختند وقت است وقت با قدح باده ساختن
4 چوگان زلف و گوی زنخدان یار گیر در روز عید رسم بود گوی باختن
1 دل به شاد کن وز رخ و زلفش گل و شمشاد کن
2 عقل بیش اندیش را بر طاق نه نفس شادی دوست را دل شاد کن
3 گه بنای بی غمی بر پای دار گه سرای خرمی آباد کن
4 چاکران عشق را اجرای بده بندگان حرص را آزاد کن
1 بلبل رسید نغمه بلبل رها مکن گلبن شکفت جز همه برگل ثنا مکن
2 از روی دوست دیده خود را تهی مدار وز دست خویش دسته گل را جدا مکن
3 گر عهد کرده ای که نگیری قدح به دست آن عهد را چو عهد گل آمد وفا مکن
4 روز می است ساغر می را ز کف منه وقت گل است صحبت گل (را) رها مکن
1 ای شب تاری غلام موی تو روز روشن پیشکار روی تو
2 چاکر روز و شبم تا روز و شب نایبند از روی تو وز موی تو
3 بنده موی تو دلهای جهان بنده یک مویم از گیسوی تو
4 از دو چشمم جوی خون انگیخته است عشق موی دلبر خوش بوی تو
1 چون زلف تو بی قرارم از تو چون چشم تو با خمارم از تو
2 ای گشته چو روزگار بدعهد سرگشته روزگارم از تو
3 ای حسن تو بی شمار گشته در حسرت بی شمارم از تو
4 پر آب دو دیده شد کنارم تا گشت تهی کنارم از تو
1 خلعت چشم من است راحت دیدار تو راحت گوش من است لذت گفتار تو
2 رشک همه عالمند گوش من و چشم من از پی گفتار تو وز پی دیدار تو
3 از گل رخسار تو خسته دلم روز و شب خستن خار آمده است در گل رخسار تو
4 گر چه نه خاری نه گل، هم تو گلی هم تو خار ای همه گلهای باغ چاکر یک خار تو
1 ای سپه عشق تو بر ما زده صبر و دل ما همه یغما زده
2 جان من از عشق تو لرزان شده همچو تن مردم سرما زده
3 بر من بیچاره نبخشی و من جز به رضای تو نفس نازده
4 روی تو دیبا و مرا آرزوست بوسه بران روی چو دیبا زده