1 چشم من بی روی تو روشن مباد روی تو جز پیش چشم من مباد
2 سوسن آزاد خاک پای توست ور نباشد در جهان سوسن مباد
3 این دل مسکین بی آرام من جز به زیر زلف تو مسکن مباد
4 وین تن رنجور و جان خسته را در جهان جز کوی تو معدن مباد
1 گر به دو رخ فتنه نظاره ای درد دلم را به دو لب چاره ای
2 آینه در پیش تو بینم مگر پیش رخ خویش به نظاره ای
3 در دل من عارضه عشق توست تا تو بدان عارض و رخساره ای
4 اختر وصلم ز تو تاری چراست گر تو به رخ اختر سیاره ای
1 زان دو لب چون عقیق یارم از دیده همی عقیق بارم
2 کارست مرا عقیق باری تا عشق عقیق اوست کارم
3 کردست سرشک من عقیقین عشق لب چون عقیق یارم
4 تا عشق عقیق او گزیدم چون کار عقیق شد کنارم
1 دل به شاد کن وز رخ و زلفش گل و شمشاد کن
2 عقل بیش اندیش را بر طاق نه نفس شادی دوست را دل شاد کن
3 گه بنای بی غمی بر پای دار گه سرای خرمی آباد کن
4 چاکران عشق را اجرای بده بندگان حرص را آزاد کن
1 چهره باغ زعفرانی گشت گونه باده ارغوانی گشت
2 دوستان ترک بوستان گفتند جشن نوروز مهرگانی گشت
3 گل خود روی روی پنهان کرد بلبل از شاخ گل نهانی گشت
4 باغبان راه خانه پیش گرفت پیشه زاغ باغبانی گشت
1 ساقی بده آن می مصفا را آن راحت روح پیر و برنا را
2 خواهی که تنت صفای جان گیرد از کف منه آن می مصفا را
3 ساقی بده آن قدح که در مستی از هستی غم، فرج دهد ما را
4 آن می که به زنده کردن شادی او ماند و بس دم مسیحا را
1 باد سحری طرب فزاید غم از دل غمکشان زداید
2 بادی که به صبحدم برآید بی باده مرا طرب فزاید
3 دل در بر من بدو شتابد جان در تن من بدو گراید
4 گر جان برمش به هدیه زیبد ور دل دهمش به تحفه شاید
1 سپهر نیکویی را مهر و ماهی جهان بدخوبی را سال و ماهی
2 چنین در نیکویی تا کی فزایی چرا از بدخویی لختی نکاهی
3 نه بی وصل تو روزم را سپیدی است نه بی هجرت گلیمم را سیاهی
4 دو لب داری که بردند از حلاوت به یک بوسه ز حال من تباهی
1 عید خوبان را چو روی خویشتن آراسته است راست پنداری ز رویش عید عیدی خواسته است
2 گر جمال عید، عالم را بیاراید رواست عید را باری جمال روی او آراسته است
3 خاک راه از بوی زلفش پر نسیم عنبر است چشم خلق از نور رویش بر مه ناکاسته است
4 فتنه ای از حسن او در تعبیه ره یافته است نوحه ای از عشق او از عیدگه برخاسته است
1 بیا که با سر زلف تو کارها دارم ز جام عشق تو در سر خمارها دارم
2 بیا که با دو رخ تو که روز را ماند شکایت و گله روزگارها دارم
3 بیا که چون تو بیایی، به وقت دیدن تو ز دیدگان قدمت را نثارها دارم
4 چو آمدی مرو از نزد من که در همه عمر به بوسه با لب لعلت شمارها دارم