نوبهار بدیع بی همتا از ادیب صابر قصیده 1
1. نوبهار بدیع بی همتا
همتی بذل کرد بر صحرا
...
1. نوبهار بدیع بی همتا
همتی بذل کرد بر صحرا
...
1. همی تا بقا ممکن است آسمان را
بقا باد سلطان سلطان نشان را
...
1. سه تحفه داد فراق دو زلف دوست مرا
یکی دریغ و دوم حسرت و سوم سودا
...
1. لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را
رخ تو طیره کند اختر درفشان را
...
1. رخ تو شحنه خوبی شده ست و زلف نقیب
گل جمال تو را خار غمزه تو رقیب
...
1. نماز شام چو کرد آن لطیف کودک خوب
به عزم راه نشاط رکاب و رای رکوب
...
1. لبت به رنگ شراب است و میل من به شراب
مرا شراب تو تا کی دهد غرور سراب
...
1. چو بر جان من شد هوای تو غالب
جمال تو را جان من گشت طالب
...
1. مال و جمال و بی غمی و صحت و شباب
عشق و وصال و خرمی و عشرت و شراب
...
1. سرو سیمینی و بار سرو سیمین آفتاب
جفت لاله ماه داری جفت نسرین آفتاب
...
1. چند بارم بر فراق دلبران از دیده آب
چند باشم آتش تیمار خوبان را کباب
...