ابوهریره رضی الله عنه هر روز به خدمت مصطفی صلی الله علیه آمدی. گفت: یا اباهریره! زُرنی غِبّاً تَزْدَد حُباً: هر روز میا تا محبت زیادت شود. ,
صاحبدلی را گفتند: بدین خوبی که آفتاب است نشنیدهایم که کس او را دوست گرفته است و عشق آورده. گفت: برای آن که هر روز میتوان دید مگر در زمستان که محجوب است و محبوب. ,
3 به دیدار مردم شدن عیب نیست ولیکن نه چندان که گویند بس
4 اگر خویشتن را ملامت کنی ملامت نباید شنیدت ز کس
وقتی در سفر حجاز طایفهای جوانان صاحبدل همدم من بودند و هم قدم. ,
وقتها زمزمهای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی، و عابدی در سبیل منکر حال درویشان بود و بیخبر از درد ایشان. ,
تا برسیدیم به خیل بنی هلال، کودکی سیاه از حیّ عرب به در آمد و آوازی بر آورد که مرغ از هوا در آورد. ,
اشتر عابد را دیدم که به رقص اندر آمد و عابد را بینداخت و برفت. ,
پیش یکی از مشایخ گله کردم که: فلان به فساد من گواهی داده است. ,
گفتا: به صلاحش خجل کن! ,
3 تو نیکو روش باش تا بدسگال به نقص تو گفتن نیابد مجال
4 چو آهنگ بربط بود مستقیم کی از دست مطرب خورد گوشمال
یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوف. ,
گفت: پیش از این طایفهای در جهان بودند به صورت پریشان و به معنی جمع، اکنون جماعتی هستند به صورت جمع و به معنی پریشان. ,
3 چو هر ساعت از تو به جایی رود دل به تنهایی اندر صفایی نبینی
4 ورت جاه و مال است و زرع و تجارت چو دل با خدای است خلوت نشینی
طایفهٔ رندان به خلاف درویشی به در آمدند و سخنان ناسزا گفتند و بزدند و برنجانیدند. ,
شکایت از بیطاقتی پیش پیر طریقت برد که چنین حالی رفت. ,
گفت: ای فرزند! خرقهٔ درویشان جامهٔ رضاست، هر که در این کسوت تحمّل بیمرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام. ,
4 دریای فراوان نشود تیره به سنگ عارف که برنجد تنک آب است هنوز
مریدی گفت پیر را: چه کنم کز خلایق به رنج اندرم از بس که به زیارت من همیآیند و اوقات مرا از تردّد ایشان تشویش میباشد؟ ,
گفت: هر چه درویشانند مر ایشان را وامی بده و آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گرد تو نگردند! ,
3 گر گدا پیشرو لشکر اسلام بود کافر از بیم توقع برود تا در چین
یکی از متعبّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی. ,
پادشاهی به حکم زیارت به نزدیک وی رفت و گفت: اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم که فراغ عبادت از این به دست دهد و دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند و به صلاح اعمال شما اقتدا کنند. ,
زاهد را این سخن قبول نیامد و روی بر تافت. ,
یکی از وزیران گفتش: پاس خاطر ملک را روا باشد که چند روزی به شهر اندر آیی و کیفیت مکان معلوم کنی، پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست. ,
یکی را از علمای راسخ پرسیدند: چه گویی در نان وقف؟ ,
گفت: اگر نان از بهر جمعیت خاطر میستاند حلال است و اگر جمع از بهر نان مینشیند حرام. ,
3 نان از برای کنج عبادت گرفتهاند صاحبدلان نه کنج عبادت برای نان
1 پیرمردی لطیف در بغداد دخترک را به کفشدوزی داد
2 مردک سنگدل چنان بگزید لب دختر که خون از او بچکید
3 بامدادان پدر چنان دیدش پیش داماد رفت و پرسیدش
4 کای فرومایه این چه دندان است؟ چند خایی لبش؟ نه انبان است
بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان صفا. گفت: کمینه آن که مراد خاطر یاران بر مصالح خویش مقدّم دارد و حکما گفتهاند: برادر که در بند خویش است نه برادر و نه خویش است. ,
2 همراه اگر شتاب کند همره تو نیست دل در کسی مبند که دل بسته تو نیست
3 چون نبود خویش را دیانت و تقوی قطع رحم بهتر از مودت قربی
یاد دارم که مدّعی در این بیت بر قول من اعتراض کرده بود و گفته: حق تعالی در کتاب مجید از قطع رحم نهی کرده است و به مودت ذی القربی فرموده و اینچه تو گفتی مناقض آن است. گفتم: غلط کردی که موافق قرآن است: ,