یکی بر سر راهی مست خفته بود و زمام اختیار از دست رفته. ,
عابدی بر وی گذر کرد و در آن حالت مستقبح او نظر کرد. ,
جوان از خواب مستی سر بر آورد و گفت: ,
اذا مَرّوا بِاللغو مَرّوا کراماً ,
طایفهٔ رندان به خلاف درویشی به در آمدند و سخنان ناسزا گفتند و بزدند و برنجانیدند. ,
شکایت از بیطاقتی پیش پیر طریقت برد که چنین حالی رفت. ,
گفت: ای فرزند! خرقهٔ درویشان جامهٔ رضاست، هر که در این کسوت تحمّل بیمرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام. ,
4 دریای فراوان نشود تیره به سنگ عارف که برنجد تنک آب است هنوز
1 این حکایت شنو که در بغداد رایت و پرده را خلاف افتاد
2 رایت از گرد راه و رنج رکاب گفت با پرده از طریق عتاب:
3 من و تو هر دو خواجهتاشانیم بندهٔ بارگاه سلطانیم
4 من ز خدمت دمی نیاسودم گاه و بیگاه در سفر بودم
یکی از صاحبدلان زورآزمایی را دید به هم بر آمده و کف بر دماغ انداخته. ,
گفت: این را چه حالت است؟ ,
گفتند: فلان دشنام دادش. ,
گفت: این فرومایه هزار من سنگ برمیدارد و طاقت سخنی نمیآرد. ,
بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان صفا. گفت: کمینه آن که مراد خاطر یاران بر مصالح خویش مقدّم دارد و حکما گفتهاند: برادر که در بند خویش است نه برادر و نه خویش است. ,
2 همراه اگر شتاب کند همره تو نیست دل در کسی مبند که دل بسته تو نیست
3 چون نبود خویش را دیانت و تقوی قطع رحم بهتر از مودت قربی
یاد دارم که مدّعی در این بیت بر قول من اعتراض کرده بود و گفته: حق تعالی در کتاب مجید از قطع رحم نهی کرده است و به مودت ذی القربی فرموده و اینچه تو گفتی مناقض آن است. گفتم: غلط کردی که موافق قرآن است: ,
1 پیرمردی لطیف در بغداد دخترک را به کفشدوزی داد
2 مردک سنگدل چنان بگزید لب دختر که خون از او بچکید
3 بامدادان پدر چنان دیدش پیش داماد رفت و پرسیدش
4 کای فرومایه این چه دندان است؟ چند خایی لبش؟ نه انبان است
آوردهاند که فقیهی دختری داشت به غایت زشت به جای زنان رسیده و با وجود جهاز و نعمت کسی در مناکحت او رغبت نمینمود. ,
2 زشت باشد دبیقی و دیبا که بود بر عروس نازیبا
فیالجمله به حکم ضرورت عقد نکاحش با ضریری ببستند. ,
آوردهاند که حکیمی در آن تاریخ از سرندیب آمده بود که دیدهٔ نابینا روشن همیکرد. ,
پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد. ,
یکی زآن میان به فراست به جای آورد و گفت: ای ملک! ما در این دنیا به جیش از تو کمتریم و به عیش خوشتر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر. ,
3 اگر کشور خدای کامران است وگر درویش حاجتمند نان است
4 در آن ساعت که خواهند این و آن مرد نخواهند از جهان بیش از کفن برد
1 دیدم گل تازه چند دسته بر گنبدی از گیاه رسته
2 گفتم: چه بود گیاه ناچیز تا در صف گل نشیند او نیز؟
3 بگریست گیاه و گفت خاموش صحبت نکند کرم فراموش
4 گر نیست جمال و رنگ و بویم آخر نه گیاه باغ اویم؟