پیش یکی از مشایخ گله از سعدی شیرازی گلستان 24
1. پیش یکی از مشایخ گله کردم که: فلان به فساد من گواهی داده است.
1. پیش یکی از مشایخ گله کردم که: فلان به فساد من گواهی داده است.
1. یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوف.
1. یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشهای خفته.
1. وقتی در سفر حجاز طایفهای جوانان صاحبدل همدم من بودند و هم قدم.
1. یکی را از ملوک مدّت عمر سپری شد. قائم مقامی نداشت. وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از در شهر اندر آید تاج شاهی بر سر وی نهند و تفویض مملکت بدو کنند.
1. ابوهریره رضی الله عنه هر روز به خدمت مصطفی صلی الله علیه آمدی. گفت: یا اباهریره! زُرنی غِبّاً تَزْدَد حُباً: هر روز میا تا محبت زیادت شود.
1. یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت و طاقت ضبط آن نداشت و بی اختیار از او صادر شد. گفت ای دوستان مرا در آنچه کردم اختیاری نبود و بزهی بر من ننوشتند و راحتی به وجود من رسید. شما هم به کرم معذور دارید.
1. از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم.
1. یکی از پادشاهان عابدی را پرسید -که عیالان داشت- : اوقات عزیز چگونه میگذرد؟ گفت: همه شب در مناجات و سحر در دعای حاجات و همه روز در بند اخراجات.
1. یکی از متعبّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی.
1. مطابق این سخن پادشاهی را مهمی پیش آمد. گفت اگر این حالت به مراد من بر آید چندین درم دهم زاهدان را.