ای چشم و چراغ اهل بینش از سعدی شیرازی مثنوی 1
1. ای چشم و چراغ اهل بینش
مقصود وجود آفرینش
...
1. ای چشم و چراغ اهل بینش
مقصود وجود آفرینش
...
1. همه را ده چو میدهی موسوم
نه یکی راضی و دگر محروم
...
1. عدل و انصاف و راستی باید
ور خزینه تهی بود شاید
...
1. نظر کن درین موی باریک سر
که باریک بینند اهل نظر
...
1. نخست اندیشه کن آنگاه گفتار
که نامحکم بود بیاصل دیوار
...
1. چو نیکو گفت ابراهیم ادهم
چو ترک ملک و دولت کرد و خاتم
...
1. یکی را دیدم اندر جایگاهی
که میکاوید قبر پادشاهی
...
1. چه سرپوشیدگان مرد بودند
که گوی نخوت از مردان ربودند
...
1. نکویی گرچه با ناکس نشاید
برای مصلحت گه گه بباید
...
1. نمیرد گر بمیرد نیکنامی
که در خیلش بود قائم مقامی
...
1. هیچ دانی که چیست دخل حرام
یا کدامست خرج نافرجام
...
1. نشنیدم که مرغ رفته ز دام
باز گردید و سر گفته به کام
...