1 همه دانند لشکر و میران که جوانی نیاید از پیران
2 عذر من بر عذار من پیداست بعد ازینم چه عذر باید خواست؟
1 اگر هوشمندی مکن جمع مال که جمعیتت را کند پایمال
2 مرا پیش ازین کیسه پر سیم بود شب و روزم از کیسه پر بیم بود
3 بیفکندم و روی برتافتم وزان پاسبانی فرج یافتم
1 این دغل دوستان که میبینی مگسانند دور شیرینی
2 تا حطامی که هست مینوشند همچو زنبور بر تو میجوشند
3 باز وقتی که ده خراب شود کیسه چون کاسهٔ رباب شود
4 ترک صحبت کنند و دلداری معرفت خود نبود پنداری
1 هر که را باشد از تو بیم گزند صورت امن ازو خیال مبند
2 کژدمان خلق را که نیش زنند اغلب از بیم جان خویش زنند
1 هر که بیمشورت کند تدبیر غالبش بر غرض نیاید تیر
2 بیخ بیمشورت که بنشانی بر نیارد به جز پشیمانی
1 ای پسندیده حیف بر درویش از برای قبول و منصب خویش
2 تا دل پادشه به دست آری حیف باشد که حق بیازاری
1 برگزیدندت ای گل خرم از گلستان اصطفی آدم
2 حلقهای از عبادی اندر گوش خلعتی از یحبهم بر دوش
3 دامن این قباه بالایی تا به خاشاک در نیالایی
4 ای پریروی احسنالتقویم حذر از اتباع دیو رجیم
1 قیمت عمر اگر بداند مرد بس بگرید بر آنچه ضایع کرد
2 طفل را سیبکی دهند به نقش بستانند ازو نگین بدخش
3 جوهری را که این بصیرت هست ندهد بیبهای خویش از دست
4 پند سعدی به دل شنو نه به گوش مزد خواهی به کار کردن کوش
1 خری از روستائیی بگریخت جل بیفکند و پاردم بگسیخت
2 در بیابان چو گور خر میتاخت بانگ میکرد و جفته میانداخت
3 که به جان آمده ز محنت و بند داغ و بیطار و بار و پشماگند
4 شادمانا و خرما که منم که ازین پس به کام خویشتنم
1 حرص فرزند آدم نادان مثل مورچه است در میدان
2 این یکی مرده زیر پای دواب آن یکی دانه میبرد بهشتاب