زخم بالای یکدگر بزنند از سعدی شیرازی مثنوی 13
1. زخم بالای یکدگر بزنند
بخراشند و مرهمی نکنند
...
1. زخم بالای یکدگر بزنند
بخراشند و مرهمی نکنند
...
1. چه رند پریشان شوریده بخت
چه زاهد که بر خود کند کار سخت
...
1. دشنام تو سر به سر شنیدم
امکان مقاومت ندیدم
...
1. دانی چه بود کمال انسان
با دشمن و دوست لطف و احسان
...
1. سگ بر آن آدمی شرف دارد
کو دل دوستان بیازارد
...
1. غم نه بر دل که گر نهی بر کوه
کوه گردد ز بار غصه ستوه
...
1. سخن زید نشنوی بر عمرو
تا ندانی نخست باطن امر
...
1. همه فرزند آدمند بشر
میل بعضی به خیر و بعضی شر
...
1. همه دانند لشکر و میران
که جوانی نیاید از پیران
...
1. اگر هوشمندی مکن جمع مال
که جمعیتت را کند پایمال
...
1. این دغل دوستان که میبینی
مگسانند دور شیرینی
...
1. هر که را باشد از تو بیم گزند
صورت امن ازو خیال مبند
...