1 اگر مطالعه خواهد کسی بهشت برین را بیا مطالعه کن گو به نوبهار زمین را
2 شگفت نیست گر از طین به در کند گل و نسرین همانکه صورت آدم کند سلالهٔ طین را
3 حکیم بار خدایی که صورت گل خندان درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را
4 سزد که روی عبادت نهند بر در حکمش مصوری که تواند نگاشت نقش چنین را
1 شکر و سپاس و منت و عزت خدای را پروردگار خلق و خداوند کبریا
2 دادار غیب دان و نگهدار آسمان رزاق بندهپرور و خلاق رهنما
3 اقرار میکند دو جهان بر یگانگیش یکتا و پشت عالمیان بر درش دو تا
4 گوهر ز سنگ خاره کند، لؤلؤ از صدف فرزند آدم از گل و برگ گل از گیا
1 اگر مطالعه خواهد کسی بهشت برین را بیا مطالعه کن گو به نوبهار زمین را
2 شگفت نیست گر از طین به در کند گل و نسرین همانکه صورت آدم کند سلالهٔ طین را
3 حکیم بار خدایی که صورت گل خندان درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را
4 سزد که روی عبادت نهند بر در حکمش مصوری که تواند نگاشت نقش چنین را
1 هران نصیبه که پیش از وجود ننهادست هر آنکه در طلبش سعی میکند بادست
2 سر قبول بباید نهاد و گردن طوع که هرچه حاکم عادل کند نه بیدادست
3 کلید فتح اقالیم در خزاین اوست کسی به قوت بازوی خویش نگشادست
4 به چشم طایفهای کژ همی نماید نقش گمان برند که نقاش غیراستادست
1 رفتی و صدهزار دلت دست در رکیب ای جان اهل دل که تواند ز جان شکیب؟
2 گویی که احتمال کند مدتی فراق آن را که یک نفس نبود طاقت عتیب
3 تا همچو آفتاب برآیی دگر ز شرق ما جمله دیده بر ره و انگشت بر حسیب
4 از دست قاصدی که کتابی به من رسد در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب
1 آن روی بین که حسن بپوشید ماه را وآن دام زلف و دانهٔ خال سیاه را
2 من سرو را قبا نشنیدم دگر که بست بر فرق آفتاب ندیدم کلاه را
3 گر صورتی چنین به قیامت برآورند فاسق هزار عذر بگوید گناه را
4 یوسف شنیدهای که به چاهی اسیر ماند این یوسفیست بر زنخ آورده چاه را
1 ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست
2 خفتگان را چه خبر زمزمهٔ مرغ سحر؟ حیوان را خبر از عالم انسانی نیست
3 داروی تربیت از پیر طریقت بستان کادمی را بتر از علت نادانی نیست
4 روی اگر چند پری چهره و زیبا باشد نتوان دید در آیینه که نورانی نیست
1 علم دولت نوروز به صحرا برخاست زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست
2 بر عروسان چمن بست صبا هر گهری که به غواصی ابر از دل دریا برخاست
3 تا رباید کله قاقم برف از سر کوه یزک تابش خورشید به یغما برخاست
4 طبق باغ پر از نقل و ریاحین کردند شکر آن را که زمین از تب سرما برخاست
1 چو مرد رهرو اندر راه حق ثابت قدم گردد وجود غیر حق در چشم توحیدش عدم گردد
2 کمر بندد قلم کردار سر در پیش و لب برهم به هر حرفی که پیش آید به تارک چون قلم گردد
3 ز چوگان ملامت نادر آن کس روی برتابد که در راه خدا چون گوی سرتاسر قدم گردد
4 سم یکران سلطان را درین میدان کسی بیند که پیشانی کند چون میخ و همچون نعل خم گردد
1 جهان بر آب نهادست و زندگی بر باد غلام همت آنم که دل بر او ننهاد
2 جهان نماند و خرم روان آدمیی که بازماند ازو در جهان به نیکی یاد
3 سرای دولت باقی نعیم آخرت است زمین سخت نگه کن چو مینهی بنیاد
4 کدام عیش درین بوستان که باد اجل همی برآورد از بیخ قامت شمشاد