1 هزار بوسه دهد بتپرست بر سنگی که ضر و نفع محالست ازو نشان دادن
2 تو بت! ز سنگ نهای بل ز سنگ سختتری که بر دهان تو بوسی نمیتوان دادن!
1 آشفتن چشمهای مستت دود دل یار مهربانست
2 وین طرفه که درد چشم او را خونابه ز چشم ما روانست
3 دو فتنه به یک قرینه برخاست پیداست که آخرالزمانست
1 کوه عنبر نشسته بر زنخش راست گویی بهیست مشکآلود
2 گر به چنگال صوفیان افتد ندهندش مگر به شفتالود
1 سخن عشق حرامست بر آن بیهده گوی که چو ده بیت غزل گفت مدیح آغازد
2 حبذا همت سعدی و سخن گفتن او که ز معشوق به ممدوح نمیپردازد
1 آن پریروی که از مرد و زن و پیر و جوان هر که بینی دم صاحبنظری میزندش
2 آستینم زد و از هوش برفتم در حال راست گفتند که دیوانه پری میزندش
1 بس ای غلام بدیعالجمال شیرینکار که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش
2 به نفط گنده چه حاجت که بر دهان گیری تو را خود از لب لعلست در دهان آتش
1 مرا به صورت شاهد نظر حلال بود که هرچه مینگرم شاهدست در نظرم
2 دو چشم در سر هر کس نهادهاند ولی تو نقش بینی و من نقشبند مینگرم
1 گفتم چه کردهام که نگاهم نمیکنی؟ وآن دوستی که داشتی اول چرا کم است؟
2 گفتا به جرم آنکه به هفتاد سالگی سودای سور میپزی و جای ماتم است
1 بر آن گلیم سیاهم حسد همی آید که هست در بر سیمین چون صنوبر او
2 گلیم بین که در آن بر، چه عیش میراند سیه گلیمی من بین که دورم از بر او
1 کسی ملامتم از عشق روی او میکرد که خیره چند شتابی به خون خود خوردن؟
2 ازو بپرس که دارد اسیر بر فتراک ز من مپرس که دارم کمند در گردن