1 ارزانی عشوه تو هستم صنما تا چون دل خسته به تو بستم صنما
2 گر نیز ترا به دوستی نپرستم چون زلف تو خورشید پرستم صنما
1 ای محتمشان حضرت آنید شما کز فضل در آفاق نشانید شما
2 این پایه چرا همی ندانید شما منصور سعید را نمانید شما
1 گه نیک به گفتار برافروخت مرا گه سخت به کردار جگر سوخت مرا
2 چون بستن گفتار بیاموخت مرا بر تخته عشق کرد و بفروخت مرا
1 از درد فراقت ای به لب شکر ناب نی روز مرا قرار و نی در شب خواب
2 چشم و دل من ز هجرت ای در خوشاب صحرای پر آتش است و دریای پر آب
1 ای رأی سفر کرده فغان از رایت خود بی تو چگونه دید به توان جایت
2 از دیده کنم رکاب هجر افزایت تا مردم کش همی پرستد پایت
1 چون چرخ برافکند ردای زربفت بنشست به صد حیله و برخاست به تفت
2 گفتم که مرو چو این بگفتم که برفت رفتم که دمید صبح و آمد آگفت
1 با روی تو آبله بسی کوشیدست تا خلعتی از مهر در او پوشیده است
2 گفتی که دو هفته ماه نو پوشیده است روضه گل و یاسمن بر او جوشیده است
1 روی تو ز مشک زلف قارون گشت ست زلف تو ز عکس روی میگون گشته است
2 مستانه دو چشم تو دژم چون گشت ست گفتی که برشک هر دو پرخون گشته است
1 از عقل نگر تا نبرد نام دلت تا غم نخورد به کام و ناکام دلت
2 بر جهل مگر بگیرد آرام دلت کز جهل به خرمی کشد کام دلت
1 ای دل چو به تو چشم تو بهتر نگرد ترسم که ترا چو شمع چشمت بخورد
2 از دیده بر آتش تو ریزم آبی تا از تو بلای چشم من در گذرد