1 چون باز به صید یاوه باز تو شود بر تخت سپهر مهره باز تو شود
2 گر ماه به شکل چشم باز تو شود از بیم تو چون ناخن باز تو شود
1 برخاسته ام دوش بدبابی من بر توده سیم کرده قلابی من
2 در بادیه رفته ز بی آبی من کانجا همه عاج؟ بود و اعرابی من
1 از هر که دهد پند شنودن باید با هر که بود رفق نمودن باید
2 به کاشتن و نیک فزودن باید زیرا که پس از کشت درودن باید
1 از گرمی خورشید رخ روشن او رنجورتر است از دل عاشق تن او
2 یک روز که فرصت بود از دامن او چون سایه درون شوم به پیراهن او
1 ای دل مخور اندیشه فردا بیشی نزدیک مشو به غم ز دوراندیشی
2 با عقل مگیر تا توانی خویشی کز لهو ترا عقل دهد درویشی
1 در عشق چو نار کَفته شد رخسارم از بس که برو سرشک خونین بارم
2 هرگه که سرشک دیده زو بردارم چون پرده ز ناردانه بیرون آرم
1 پیوسته مرا دل به هوای تو کشد و اندیشه به یاد دلگشای تو کشد
2 جانم نفس عجز برای تو کشد ماننده آن نفس که نای تو کشد
1 ای عشق به خویشتن بلا خواسته ام آن گاه به آرزو ترا خواسته ام
2 تقصیر مکن کت به دعا خواسته ام تا خود به دعا بلا چرا خواسته ام
1 بادی که درآئی به تنم همچو نفس ناری که بسوزی دل خلقی به هوس
2 آبی که به تو زنده توان بودن و بس خاکی که به تست بازگشت همه کس
1 سرمست به کوی دوست بگذشتم دوش برداشته چون شیفتگان جوش و خروش
2 آمد خرد و مرا فرو گفت به گوش کای عاشق تهمت زده بگذر خاموش