1 چون است که عشق اول از تن خیزد زو بر دل و تن هزار شیون خیزد
2 آری بخورد زنگ همی آهن را هر چند که زنگ هم ز آهن خیزد
1 ای دل به سفر چرا نبندی مفرش کاندر حضرت عیش نمی باشد خوش
2 چون آهن آب داده اندر آتش نرمی میکن دلا و سختی می کش
1 از بهر چرا مرا نداری معذور گر من به دلی دو عشق را سازم سور
2 یک دل بدو اندیشه کشد مهر دوحور یک تن بدو سایه خیزد از عکس دو نور
1 ای معطی دولت ای سرافراز عمید ای صاحب روزگار منصور سعید
2 تا شادی و غم ردیف وعد است و وعید بدخواه تو عود باد و ایام تو عید
1 ای جود و جمال ملک رام آمده ای گیرنده دست خاص و عام آمده ای
2 با هر که ربوده در کلام آمده ای چون جامه او بر او تمام آمده ای
1 شبهای دراز تو به آرام و به ناز خوش خفته و خواب با تو گشته دمساز
2 مسکین من بیدل چه به شبهای دراز چون چشم فلک نیایدم چشم فراز
1 گر عاشق دلسوخته بی تدبیر پیغام دهد که از توام نیست گزیر
2 صفرا چه کنی رحم کن ای بدر منیر پای تو گرفته است رهی دستش گیر
1 ز آن عهد پر از نفاقت ای شمع سرور چون آتش شب نمای نزدیک ز دور
2 چون از تف تابش تو گشتیم نفور خواهی همه نار باش و خواهی همه نور
1 تا جزع هوات را دلم حرز افتاد زو چون تب لرزه بر تنم لرز افتاد
2 از عشق توام کار به اندرز افتاد وزدی بچه زخم تو به آن درز افتاد
1 در ظلمت شبهای فراق ای دلبر بینی که چگونه می برم عمر به سر
2 ضایع نشود ریختن خون جگر کاخر بدمد صبح امید چاکر