1 بادی که درآئی به تنم همچو نفس ناری که بسوزی دل خلقی به هوس
2 آبی که به تو زنده توان بودن و بس خاکی که به تست بازگشت همه کس
1 ای دل به سفر چرا نبندی مفرش کاندر حضرت عیش نمی باشد خوش
2 چون آهن آب داده اندر آتش نرمی میکن دلا و سختی می کش
1 سرمست به کوی دوست بگذشتم دوش برداشته چون شیفتگان جوش و خروش
2 آمد خرد و مرا فرو گفت به گوش کای عاشق تهمت زده بگذر خاموش
1 آن را که چو ما سرشت باشد از گل بی خارشکی نباشد ای مهر گسل
2 من همچو توام ز من چرائی تو خجل تو خارش تن داری و من خارش دل
1 ای عشق به خویشتن بلا خواسته ام آن گاه به آرزو ترا خواسته ام
2 تقصیر مکن کت به دعا خواسته ام تا خود به دعا بلا چرا خواسته ام
1 ای رایت شه گرفته از نام تو نام طبع تو به نظم داده انصاف کلام
2 هر شه بیتی ز نظم تو دیده تمام در جلوه عروس نطق را هفت اندام
1 تا چون گل لعل گونه بفروخته ام چون نیلوفر جامه غم دوخته ام
2 بیداری شب ز نرگس آموخته ام زیرا که چو لاله با دل سوخته ام
1 در عشق چو نار کَفته شد رخسارم از بس که برو سرشک خونین بارم
2 هرگه که سرشک دیده زو بردارم چون پرده ز ناردانه بیرون آرم
1 تا باز ترا به دیده ام زارترم دیدار ترا ز جان خریدارترم
2 تو خفته چو ظالمان خوش و من همه شب از دیده مظلومان بیدارترم
1 این پند نگاه دار هموار ای تن برگرد کسی که خصم تو هست متن
2 عضوی ز تو گر یار شود با دشمن دشمن دو شمر تیغ دو کش زخم دوزن