1 قبول یافت ز هر هفت اختر آتش و آب وجیه گشت بهر هفت کشور آتش و آب
2 ازین چهار مصدر که آخشیجانند قویترند همین دو مصدر آتش و آب
3 هوا که بیند خشگ و زمین که بیند تر چو باز گیرد از ایشان مقدر آتش و آب
4 همان کند که شهاب و همان کند که ذنب بدیو دوزخ و خورشید خاور آتش و آب
1 گه رحیل چو بگذاشتم همی اسباب ز آب دیده همی گشت گرد من گرداب
2 دل از وداع رفیقان چو دیگ بر آتش تن از غریو عزیزان چو مرغ در مضراب
3 پی عزیمت من سست چون پی ناقه ره هزیمت من بسته چون ره سیماب
4 چه روح من چه یکی باشه شکسته کتف چه شخص من چه یکی خیمه گسسته طناب
1 ای تیغ تو کشیده ترا ز تیغ آفتاب ای نجم دین و از تو به کفر اندر اضطراب
2 با همت تو وهم نداند برید راه با هیبت تو دهر نیارد چشید خواب
3 حکم ترا مطیع بود روز و شب فلک رای ترا نماز برد سال و مه صواب
4 از اوج حق یقین تو تابنده چون سهیل بر دیو شرک تیر تو بارنده چون شهاب
1 عرب را آسمانی حق گذار است عجم را آفتابی سایه دار است
2 ملک مسعود ابراهیم مسعود که صاحب خاتم این روزگار است
3 همایون خسروی که عدل و انصاف به شاخ ملک او پر برت و بار است
4 نظرهای کریمش با طراوت هنرهای عظیمش بی عوار است
1 جشن فرخنده فروردین است روز بازار گل و نسرین است
2 آب چون آتش عود افروز است باد چون خاک عبیر آگین است
3 باغ پیراسته گلزار بهشت گلبن آراسته حورالعین است
4 برج ثور است مگر شاخ سمن که گلشن را شبه پروین است
1 دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است
2 میان چرخ و میان ملاعبش گه لعب جهان و ملک جهان هر دود ا و یک ندبست
3 ز عقدهاش باسلام در گشایشهاست چنین گشایش در عقد نادر و عجب است
4 دراز هست چو امید و تن درست چو عمر ولیک کوتهی عمر خصم را سبب است
1 روزگار عصیر انگور است خم ازو مست و چنک مخمور است
2 خیز تا سوی باغ بشتابیم کز می و میوه اندر او سور است
3 سیب سیمین سلب چو گوی بلور یا چو نوخواسته بر حور است
4 خوش ترش زرد چهره آبی را طبع مرطوب و رنگ محرور است
1 گر بخت را وجاهت و اقبال رانداست از خدمت محمد بهروز احمد است
2 بحری که میغ رزق به جودش مطیر گشت صدری که سطح ملک برایش محمد است
3 «آزاده ای که در خور صدر است و بالش است فرزانه که لایق گاه است و مسند است »
4 هر فضله ز عزمش رخشی است بادپای هر وصله ز حزمش درعی مزرد است
1 ای بار خدایا که جهان چون تو ندید است نام تو رسید است به جائی که رسید است
2 کردار تو در جسم جوانمردی جان ست دیدار تو در چشم خردمندی دید است
3 با وهم تو اسرار فلک روی گشاد است با عدل تو اسباب بلا دست کشید است
4 بحری است دلت کورا صد ابر غلام است ابری است کفت کز وی صد بحر چکید است
1 ای نام تو بخشیده بخشنده ارواح آیات رسالت را انفاس تو الواح
2 برنامه دیوان هنر فضل تو عنوان در کشتی دریای سخا رای تو ملاح
3 انعام تو بر خسته دل سایل مرهم احسان تو بر قفل در روزی مفتاح
4 چون قطب فلک عرض ترا راحت ساکن چون جرم قمر سیر ترا سرعت سیاح