1 غزو گوارنده باد شاه جهان را ناصر دین راعی زمین و زمان را
2 آنکه چو او تا قران و حکم قران است هیچ مدبر نبوده هیچ قران را
3 دولت او رایتی فراخت که خورشید پیسه نیارست کرد سایه آن را
4 هیبت او آتشی فروخت که دریا پشت بدو داد و باز تافت عنان را
1 شاه باز آمد برحسب مراد دل ما ملت از رایت او ساخته عونی به سزا
2 خیل خیل از خدمش تعبه کرده دگر جوق جوق از حشمش تاختنی برده جدا
3 سوی هر مرحله راهی (پیموده) برده یک تن زیر هر خار بنی شیری کشته تنها
4 نه ز لشکرگه او خیمه به سوده صرصر نه ز پیرامن او گرد ربوده نکبا
1 بادبان برکشید باد صبا معتدل گشت باز طبع هوا
2 خاک دیبا شدست پر صورت جانور گشته صورت دیبا
3 شاخ چون کرم پیله گوهر خویش برتند گرد تن همی عمدا
4 سبزه اندر حمایت شبنم سر ز پستی کشید بر بالا
1 شاها نظام ملک و قوام جهانیا با دولت مساعد و بخت جوانیا
2 چشم است بختیاری و در چشم نوریا جسم ست کامکاری و در جسم جانیا
3 چون ملت از رسول به پاکی ستوده چون رحمت ازخدای به نیکی نشانیا
4 گوئی دعائی آنچه به جوئی بدان رسی گوئی قضائی آنچه به خواهی برانیا
1 امروز نشاطی است فره فضل و کرم را و امروز وفاقیست عجب تیغ و قلم را
2 زیرا که در او بر شرف گوهر آدم تقدیر همی وقف کند عرض حشم را
3 منصور سعید آنکه به انعام و به افضال زو برک و نوائی است عرب را و عجم را
4 آن وفد جلالت که ز نعمت نرسیده است شافی تر از او وفدی ابنای نعم را
1 نوروز جوان کرد به دل پیر و جوان را ایام جوانی است زمین را و زمان را
2 هر سال در این فصل برآرد فلک از خاک چون طبع جوانان جهان دوست جهانرا
3 گر شاخ نوان بود ز بی برگی و بی برگ از برگ نوا داد قضا شاخ نوان را
4 انواع نبات اکنون چون مورچه در خاک از جنبش بسیار مجدر کند آن را
1 زرود زاوه عبر کرد بحر ما نبیره رجای خلق ابوالرجا
2 ابوالحسن علی که نعت خلق او خبر دهد ز نام والدش ترا
3 عمید ملک شهریار محتشم عماد دین مصطفای مجتبا
4 رسیده جاه او به جرم مشتری پرید جسم او به روح اولیا
1 بدیع نیست به شب دیدن ستاره در آب بروز بین که سپهری است پر ستاره بر آب
2 زمین چو آینه صورت نمای گشت مگر ز گل نماند میان هوا و آب حجاب
3 گل غنوده به بوی از بهشت یافته بهر چو نیک بختان برخاست با نشاط از خواب
4 تو گوئی او را بلبل گه غنودن او نموده بود به تلقین خواب راه صواب
1 گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب ربود حرص امارت قرار آتش و آب
2 همی شکنجد باد و همی شکافد خاک به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب
3 به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل نیافت اصلی جز مستعار آتش و آب
4 به کارزار منه پیش این دو سلطان پی که کارزار کند کارزار آتش و آب