1 اگر باشگونه بود پیرهن بود حاجت برکشیدن زتن
1 کفیدش دل از غم، چون آن کفته نار کفیده شود سنگ تیمار خوار
1 جوان بودم و پنبه فخمیدمی چو فخمیده شد دانه برچیدمی
1 که هرگه که تیره بگردد جهان بسوزد چو دوزخ شود با دران
1 چه خوش گفت مزدور با آن خدیش: مکن بد به کس، گر نخواهی به خویش
1 فگندند بر لاد پر نیخ سنگ نکردند در کار موبد درنگ
1 نشسته به صد چشم بر بارهای گرفته به چنگ اندرون بارهای
1 که بر آب و گل نقش ما یاد کرد که ماهار در بینی باد کرد
1 ز هر خاشهای خویشتن پرورد که جز خاش وی را چه اندر خورد؟
1 تن خنگ بید، ارچه باشد سپید به تری و نرمی نباشد چو بید