1 به اندا نمودند وخشور را بدید آن سراپا همه نور را
1 کفن حله شد کرم بهرامه را کز ابریشم جان کند جامه را
1 به کوه اندرون گفت: کمکان ما بیا و بکن، بگسلد جان ما
1 توانی برو کار بستن فریب که نادان همه راست ببند و ریب
1 گرفت آب کاشه ز سرمای سخت چو زرین ورق گشت برگ درخت
1 ز قلب آنچنان سوی دشمن بتاخت که از هیبتش شیر نر آب تاخت
1 چو گشت آن پریروی بیمار غنج ببرید دل زین سرای سپنج
1 سگالندهٔ چرخ مانند غوچ تبر برده بر سر چو تاج خروچ
1 که بر آب و گل نقش ما یاد کرد که ماهار در بینی باد کرد
1 به دشمن بر، از خشم آواز کرد تو گفتی مگر تندر آغاز کرد