به اندا نمودند وخشور از رودکی سمرقندی مثنوی 1
1. به اندا نمودند وخشور را
بدید آن سراپا همه نور را
...
1. به اندا نمودند وخشور را
بدید آن سراپا همه نور را
...
1. کفن حله شد کرم بهرامه را
کز ابریشم جان کند جامه را
...
1. به کوه اندرون گفت: کمکان ما
بیا و بکن، بگسلد جان ما
...
1. توانی برو کار بستن فریب
که نادان همه راست ببند و ریب
...
1. گرفت آب کاشه ز سرمای سخت
چو زرین ورق گشت برگ درخت
...
1. ز قلب آنچنان سوی دشمن بتاخت
که از هیبتش شیر نر آب تاخت
...
1. چو گشت آن پریروی بیمار غنج
ببرید دل زین سرای سپنج
...
1. سگالندهٔ چرخ مانند غوچ
تبر برده بر سر چو تاج خروچ
...
1. که بر آب و گل نقش ما یاد کرد
که ماهار در بینی باد کرد
...
1. به دشمن بر، از خشم آواز کرد
تو گفتی مگر تندر آغاز کرد
...
1. نفس را به عذرم چو انگیز کرد
چو آذر فزا آتشم تیز کرد
...
1. ز هر خاشهای خویشتن پرورد
که جز خاش وی را چه اندر خورد؟
...