1 ایا خلعت فاخر از خرمی همی رفتی و می نوشتی ز می
1 یکی بزم خرم بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند
1 نشست وسخن را همی خاش زد ز آب دهن کوه را شاش زد
1 جگر تشنگانند بیتوشگان که بیچارگانند و بیزاوران
1 چو گشت آن پریروی بیمار غنج ببرید دل زین سرای سپنج
1 رسیدند زی شهر چندان فراز سپه خیمه زد در نشیب و فراز
1 بداندیش دشمن برو ویل جو که تا چون ستاند ازو چیز او
1 سگالندهٔ چرخ مانند غوچ تبر برده بر سر چو تاج خروچ
1 ز قلب آنچنان سوی دشمن بتاخت که از هیبتش شیر نر آب تاخت
1 به یک باد اگر بیشتر تار رنگ که باشد که بیشی بود بی درنگ