دو جوی روان از دهانش از رودکی سمرقندی مثنوی 25
1. دو جوی روان از دهانش ز خلم
دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم
...
1. دو جوی روان از دهانش ز خلم
دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم
...
1. بهارست همواره هر روزیم
به منکر فراوان، به معروف کم
...
1. مکن خویشتن از ره راست گم
که خود را به دوزخ بری بافدم
...
1. به دشت ار به شمشیر بگزاردم
ازان به که ماهی بیو باردم
...
1. اگر باشگونه بود پیرهن
بود حاجت برکشیدن زتن
...
1. جگر تشنگانند بیتوشگان
که بیچارگانند و بیزاوران
...
1. وگر پهلوانی ندانی زبان
ورز رود را ماورالنهر دان
...
1. که هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود با دران
...
1. بداندیش دشمن برو ویل جو
که تا چون ستاند ازو چیز او
...
1. سرشک از مژه همچو در ریخته
چو خوشه ز سارونه آویخته
...
1. نشسته به صد چشم بر بارهای
گرفته به چنگ اندرون بارهای
...
1. لب بخت پیروز را خنده ای
مرا نیز مروای فرخنده ای
...