نشست وسخن را همی خاش از رودکی سمرقندی مثنوی 13
1. نشست وسخن را همی خاش زد
ز آب دهن کوه را شاش زد
...
1. نشست وسخن را همی خاش زد
ز آب دهن کوه را شاش زد
...
1. ببادافره جاودان کردمند
به دوزخ بماند روانش نژند
...
1. یکی بزم خرم بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
...
1. تن خنگ بید، ارچه باشد سپید
به تری و نرمی نباشد چو بید
...
1. کفیدش دل از غم، چون آن کفته نار
کفیده شود سنگ تیمار خوار
...
1. درخش، ارنخندد به وقت بهار
همانا نگرید چنین ابر زار
...
1. به دامم نیامد بسان تو گور
رهایی نیابی، بدین سان مشور
...
1. رسیدند زی شهر چندان فراز
سپه خیمه زد در نشیب و فراز
...
1. چه خوش گفت مزدور با آن خدیش:
مکن بد به کس، گر نخواهی به خویش
...
1. تن از خوی پر آب و دهان پر ز خاک
زبان گشته از تشنگی چاک چاک
...
1. فگندند بر لاد پر نیخ سنگ
نکردند در کار موبد درنگ
...
1. به یک باد اگر بیشتر تار رنگ
که باشد که بیشی بود بی درنگ
...