1 ای که به جز دلبری تو کار نداری کار جز آزار جان زار نداری
2 ای همه داروی دل مگر تو بهشتی وی همه آرام جان مگر تو بهاری
3 آنچه دل دشمنان بهم نسپندد چند تو بر جان دوستان بگماری
4 بگسلم از جان و دل اگر بپذیری بگذرم از هر چه هست اگر بگذاری
1 خوشتر ز بهشتی و بهٰاری مجموعه لطف کردگاری
2 در بزم مدام عیش و نوشی در رزم تمام گیر و داری
3 در خشم و عتاب صلح و جنگی در ناز و کرشمه نور و ناری
4 از کویت اگر روم عجب نیست زین کشته تو صد هزار داری
1 نمیدانی تو رسم دوست داری نمیدانم که با جانم چه داری
2 مگو پیمان و عهدم استوار است که در پیمان شکستن استواری
3 غمت چندانکه با ما سازگار است تو صد چندان بما ناسازگاری
4 غبارم را توانی داد بر باد اگر بر دل ز من داری غباری
1 چه التفات به خار و خس چمن داری که عار و ننگ ز نسرین و یاسمن داری
2 تمام سحر و فسونی به دلفریبی خلق چه احتیاج به زلف و رخ و ذغن داری
3 مگر تلافی ما در دلت گذشته که باز هزار عربده با خوی خویشتن داری
4 خورند خون همه اعضا ز ذوق شمشیرت مگر به خاطر خود فکر قتل من داری
1 ای راندهٔ درگاه تو خواری و عزیزی پیدا ز تو هر چیز ندانم تو چه چیزی
2 ما هیچ ورای تو ندیدیم و نبینیم ای آنکه بتحقیق، ورای همه چیزی
3 ای آنکه تمیز بد و نیکت خفقان کرد بدها همه نیکند، زهی اهل تمیزی
4 شبهه جگرت خون کند ای مدعی علم صد خرمن ازین دانش و پندار نبیزی
1 چشمم افتاد بر جمٰال کسی که گرو برده ز آفتاب بسی
2 دعوی بندگی غیر مکن که تو آزاد کردهٔ هوسی
3 بر مزن گرد شمع ما ای غیر که نه پروانهای نه خر مگسی
4 دل شوریده را چو ساغر می نتوان داد هر زمان بکسی
1 بهار و باده و عشق و جوانی غنیمت دان غینمت تا توانی
2 ز من آموخت زلفش تیره روزی بمن آموخت چشمش ناتوانی
3 ندیدم جز خطا از خط و خالش نمیدارد وفا هندوستانی
4 من آن مزدور محرومم که کارم گل داغی بمزد باغبانی
1 نه رسم دیر و نه آیین کعبه میدانی ندانمت چه کسی، کافری، مسلمانی
2 به مال و جاه چه نازی، که شخص نمرودی به خورد و خواب چه سازی که نفس حیوانی
3 تمیز نیک و بد از هم نکردنت سهل است بلاست اینکه تو بد نیک و نیک بد دانی
4 درین جهان ز تو حیوان به جان خود مانده که ره بسی است ز تو تا جهان انسانی
1 ای که در ره عرفان مستمند برهانی ترسمت چو خر در گل عاقبت فرو مانی
2 سبحه زهد و سالوسی، خرقه زرق و شیادی آه ازین خدا ترسی، داد از این مسلمانی
3 مشکل ار بکف آری، بعد از این بدشواری آنچه دادهای از کف پیش از ین بآسانی
4 این ضیا ندارد مه این صفا ندارد گل کس بتو نمیمٰاند تو بکس نمیمانی
1 هجران اگر نکردی آهنگ زندگانی بیچاره جان چه کردی با ننگ زندگانی
2 داراست هر که جان برد از چنگ مرگ بیرون ما جان به مرگ بردیم از چنگ زندگانی
3 بیعشق کس ممیراد، بی درد کس مماناد کان عار مرگ باشد وین ننگ زندگانی
4 میبرد زندگانی گر جان ز چنگ مردن کس جان بدر نمیبرد از چنگ زندگانی