مه نامهربانم بیگنه از رضیالدین آرتیمانی غزل 72
1. مه نامهربانم بیگنه دامن کشید از من
چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من
1. مه نامهربانم بیگنه دامن کشید از من
چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من
1. مرا دستی است بالا دست گردون
که نتوان ز آستینش کرد بیرون
1. روی یار است یا گل نسرین
کوی یار است یا بهشت برین
1. نتوان گذشتن آسان از آن کو
گل تا بگردن، گل تا بزانو
1. تو بدین چشم شوخ و روی چو ماه
ببری دل ز دست سنگ سیاه
1. ای کاش که بود ما نبودی
یا بنمودی هر آنچه بودی
1. کیم از جان خود سیری ز عمر خویش بیزاری
سیه روزی، سراسر داغ جانسوزی جگر خواری
1. این نگه و چشم و زلف و رو که تو داری
با دل آسوده سنگ را نگذاری
1. ای که به جز دلبری تو کار نداری
کار جز آزار جان زار نداری
1. خوشتر ز بهشتی و بهٰاری
مجموعه لطف کردگاری
1. نمیدانی تو رسم دوست داری
نمیدانم که با جانم چه داری
1. چه التفات به خار و خس چمن داری
که عار و ننگ ز نسرین و یاسمن داری