1 زردرویی میکشد مهر از ترنج غبغبت بوسه در پرواز میآید ز تحریک لبت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نیست ممکن رام کردن چشم جادوی ترا سایه می بوسد زمین از دور، آهوی ترا
2 نیستم شایسته گر نظاره روی ترا سجده ای از دور دارم طاق ابروی ترا
1 عشق کو تا گرم سازد این دل رنجور را در حریم سینه افروزد چراغ طور را
2 حیرتی دارم که با این نشأه سرشار عشق دار چون بر دوش خود دارد سر منصور را
1 سنگ طفلان از جنون رطل گرانی شد مرا درد و داغ عشق باغ و بوستانی شد مرا
2 از گرفتاری به آزادی رسیدم در قفس خارخار دیدن گل آشیانی شد مرا
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به