1 زآن بادهٔ دیرینهٔ دهقان پرورد در ده که تراز عمر نو خواهم کرد
2 مستم کن و بی خبر ز احوال جهان تا سر جهان بگویمت ای سره مرد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به دامِ زلفِ تو دل مبتلایِ خویشتن است بکُش به غمزه که اینش سزایِ خویشتن است
2 گرت ز دست برآید مرادِ خاطرِ ما به دست باش که خیری به جایِ خویشتن است
1 دیر است که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
2 صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد
1 آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد
2 وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد
1 ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
2 تا درخت دوستی بر کی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
1 جای حضور و گلشن امن است این سرای زین در به شادمانی و عیش وطرب در آی
2 ای کاخ دولتی تو چه کاخی که مدرج است در شاخسار گلشن تو سایه همای
1 واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کارِ دیگر میکنند
2 مشکلی دارم ز دانشمندِ مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به